۱۳۹۷ شهریور ۴, یکشنبه

بریم پرو یه چرخی بزنیم

امروز با عکسهایی از پونو در جنوب کشور پرو اومدم. فکر می‌کردم قبلا از پونو عکس توی بلاگ گذاشته باشم، اما ظاهرا فقط این مطلب و این مطلب مربوط به پونو بود و بدون عکس آخه؟؟ بعدا به این نتیجه رسیدم که در آن فیسبوک مرحوم عکسها را آپلود کرده بودم بنابراین برای کسانی که اونموقع‌ها فیس بوق من رو دنبال می‌کردند احتمالا برخی عکسها تکراری باشه. 

پونو شهری بود که توش مریض بودم و بعد بستری شدم. وقتی به دکتر رفته بودم انقدر وضع و حالم خراب بود که منشی به سایر مریض‌ها گفت بذارین این توریسته قبل از شما بره دکتر رو ببینه، حالش خیلی بده. با اینکه اسپانیولی‌م خوب بود، اما نشانه‌های بیماری رو خوب نمی‌دونستم، پس رفته بودم در گوگل اونموقع که خیلی محدودتر و ساده‌تر از امروز بود، فهرستی از علایم بیماری پیدا کرده بودم بعد توی گوگل ترنسلیت ناقص اونروزها ترجمه کرده بودم و توی دفترچه‌ام نوشته بودم تا برای دکترم بگم. وقتی فهرست رو ردیف کرده داشتم می‌خوندم دکتره جلومو گرفت، وایستا وایستا ببینم! اصلا از کجا اومدی؟ انقدر از داستان سفر من هیجانزده شده بود که خیلی هم توجه نمی‌کرد که آقا من مریضت هستم‌ها! مهمون نیستم! بعد گفت با علایم تو اول باید آزمایش بدی ببینیم چته. شانس بیاری دنگه نگرفته باشی وگرنه قرنطینه می‌شی و دهنت سرویسه. راجع به اپیدمی دنگه تو مناطق جنگلی توضیح داد و پشه‌ای که بیماری خطرناک رو منتقل می‌کرد. بعد هم آزمایش گرفت و گفت فعلا برو اون گوشه رو تخت بخواب تا من به مریضای دیگه برسم. 

دکتر اومد و گفت یه خبر خوب دارم یه خبر بد. خبر خوب اینکه دنگه نداری، خبر بد اینکه سالمونلا گرفتی و بازم دهنت سرویسه! سالمونلا رو احتمالا از غذایی که توی لیما خورده بودم گرفته بودم. مسمومیت شدید غذایی از مرغ که می‌تونه غذاهای دیگه رو هم آلوده کنه. سه بار به پرو سفر کردم و هر سه بار به شدت مریض شدم. این آخری دیگه کشنده بود. به هر حال، یک روز بستری، سه روز استراحت و پنج روز خوردن آب الکترولیت دار برام تجویز کرد. مسئولین هاستل هم دلشون به حالم سوخته بود و از طبقه‌ی پنجم تو مرتفع‌ترین شهر پرو منو فرستادن به طبقه‌ی همکف. وقتی خیلی حوصله‌م سر رفته بود تنها تور کل سفرم رو هم رزرو کرده بودم و رفته بودم جزیره‌های دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا که بسیار زیبا بودن ولی من از تور متنفر بودم. راجع بهش و البته یه بازدید دیگه هم اینجا نوشته بودم. اما فکر می‌کنم باید برگردم و عکس و شرح مفصل برای هر دوشون بگذارم. 

خب. پونو با سه هزار و هشتصد متر ارتفاع، در کنار دریاچه‌ی آتشفشانی و شگفت‌انگیز تی‌تی‌کاکا قرار داره. مجسمه‌ی اولین اینکا، مانکوکاپاک، به سمت دریاچه اشاره می‌کنه و از دریاچه حفاظت می‌کنه. 

نمای دریاچه تی‌تی‌کاکا و کاتدرال (کلیسای جامع) شهر پونو
اولین اینکا، مانکو کاپاک
شهر پونو 
کاتدرال پونو
کاتدرال










در بازار میوه و گوشت شهر 
 Mercado Central یا  بازار مرکزی بهترین جا برای پیدا کردن مردم محلی و خریدن میوه و خوراکی توی شهرهای کوچیکه. توی اغلب اونها رستوران یا ویتامین‌سرا هم هست که می‌شه اشون غذای ارزون‌قیمت تهیه کرد. اگر الان می‌گین همین‌جاها غذا خوردم که مریض شدم باید بگم که خیر. دو بار از سه باری که توی پرو مریض شدم توی رستوران رسمی و توریست پسند بوده! 






اینجا مشخصه، طبقه‌ی پایین مخصوص فروش مواد اولیه و طبقه‌ی بالا رستوران و کافه

احتمالا خودشون به میکروبهای محل کارشون عادت دارن :))

شکل کلاه و نحوه‌ی بافتن موهاشون پیشینه‌ی فرهنگی‌شونو نشون می‌ده، اینکه مال کدوم قوم هستن و ازدواج کرده‌ن یا نه



خیلی کیف می‌کنم وقتی پوسترهای اطلاع‌رسانی بومی‌سازی می‌شن

این کیسه بزرگ وسطیه یه جور ذرت بوداده‌ست که دونه‌هاش خیلی درشت‌تر از ذرتهای معمولی که دست ما می‌رسه‌ست. آمریکای مرکزی در واقع محل پرورش انواع ذرتها بوده، ولی من توی آمریکای جنوبی و منطقه‌ی آند تنوع بیشتری از ذرتها دیدم

 الان می‌ریم به بازار هفتگی. یادم نیست چه روزی از هفته بود، فقط می‌دونم حال من بهتر شده بود و می‌تونستم توی شهر راه برم.

عاشقشونم














یاد کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خوره نیفتادین؟





پنیر فروش 


این ذرتهای درشت رو ببینین




 یه چیزی درباره‌ی کلاه آیماراها فهمیدم که نمی‌دونم هیچوقت اینجا توضیح دادم یا نه. این کلاههای کوچیک کچواها و بیشتر از اونها، آیماراها (از اقوام جنوب پرو و بخش بزرگی از بولیوی) داستانشون برمی‌گرده به یه شرکت راه آهن انگلیسی که برای کارمنداش که تو منطقه‌ی آند در حال کشیدن خط آهن بودن کلاه سفارش می‌ده و وقتی کلاهها میان می‌بینن خیلی سایزشون کوچیکه. بعد تصمیم می‌گیرن کلاهها رو به محلی‌ها بدن و  بعد اینطور تعبیر می‌شه که زنی که از این کلاهها سرش می‌گذاره نازا نخواهد بود. این می‌شه که این مدل کلاه بین زنان خیلی باب می‌شه و من حتی مدلهای تزیینی خیلی کوچیک رو هم روی سر زنان آیمارا تو بولیوی دیدم. 











زنها معمولا فروشنده‌ی بازار محلی و دستفروش بودن و مردها اغلب مغازه‌دار و کارمند. این آقا هم توی بازار فال تاروت می‌گرفت
توی اون منطقه از آمریکای جنوبی انواع فال و پیشگویی وجود داشت، بخصوص در بولیوی

اینم جایزه‌م بود. پف فیل که از ذرتهای غول‌آسا درست شده و طعمش شیرین بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر