۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

افسانه‌ها

کارلوس برایم از افسانه‌های دریاچه می‌گوید. می‌گوید این داستانها سینه به سینه گشته‌اند و مردم محلی اعتقاد بسیاری به آنها دارند. مجسمه‌ی مانکو کاپاک، اولین اینکا، که به دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا اشاره می‌کند، قدرت خارق‌العاده‌ای دارد که مردم این سرزمین به آن ایمان دارند. می‌گویند اگر با نامزد خود پای این مجسمه بروی، مانکو کاپاک حسودیش می‌شود، و وقتی از این گردش بازگشتی، بیشتر از یکهفته نمی‌کشد که مهر نامزدت از دلت بیرون خواهد رفت. کارلوس می‌گوید به این افسانه‌ها اعتقادی نداشته، اما به چشم خود دیده که چنین اتفاقی برای دوست صمیمی‌اش بیفتد. می‌گویم آدمیزاد به هر چیزی ایمان پیدا کند، هر اتفاقی را مربوط به آن می‌بیند و تصور می‌کند که حقیقت داشته.
در دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا جزیره‌ای هست که به آن جزیره‌ی عاشقها می‌گویند. کارلوس می‌گوید خیلی جوانها در گروه دوست به جزیره رفته‌اند و عاشق دلخسته برکشته‌اند. مردم محلی می‌گویند دو نفر به جزیره می‌روند و سه نفر برمی‌گردند!
اما خود دریاچه و اینکه چطور در این ارتفاع به وجود آمد داستانهای بسیاری دارد که کارلوس دوتا از کوتاه‌ترینشان را برایم تعریف کرد. در زمانهای بسیار دیم، خیلی‌خیلی قدیم‌تر از ظهور اینکاها، مردم به کوه مقدس احترام می‌گذاشتند. پوماهای مقدس در بالای کوه ساکن بودند و مردم تنها تا ارتفاع مشخصی بالا می‌رفتند تا به پوماها پیشکش تقدیم کنند. اما افراد غریبه‌ای پیدا شدند که به این احترام اهمیت نداده از کوه بالا رفتند و به محل مقدس قدم گذاشتند. پوماها خشمگین شدند و پایین آمدند و همه‌ی مردم دهکده را کشتند. خدای خورشید از این‌که فرزندانش کشته شده‌اند بسیار غمگین شد و چهل شبانه روز گریست و دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا بوجود آمد
افسانه‌ی دیگری می‌گوید پیش از آمدن فرزندان خورشید، مردمی در این کوهپایه‌ها زندگی می‌کردند که خسیس و خودخواه بودند، و هیچوقت به مهمانها راه نمی‌دادند. روزی زنی (مقدس، که فراموش کرده‌ام خدای چه بود) با بقچه‌ای به این دهکده می‌رسد و در می‌زند و می‌گوید بسیار خسته است و آنها به او اجازه بدهند وارد شود و استراحت کند. مردم نامهربان دهکده تقاضای زن را قبول نمی‌کنند و می‌گویند جایی برای او ندارند. زن بقچه‌اش را زمین می‌گذارد و می‌گوید پس این را اینجا می‌گذارم ولی مبادا آن را باز  کنید. پس از رفتن زن، مردم به خواسته‌ی او بی احترامی می‌کنند و بقچه را باز می‌کنند و در داخل بقچه چیزی جز یک دیگ نبوده، که با باز شدن بقچه پر از آب می‌شود، و آب و ماهی و جانوران دیگر دریایی از آن سرازیر می‌شود و آنقدر آب از این دیگ بیرون می‌آید که دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا بوجود می‌آید و مردم نامهربان و عهدشکن را آب می‌برد

پ.ن. یک صفحه اطلاعات مفید درباره‌ی پونو در جنوب پرو (انگلیسی)

۴ نظر:

  1. خوب این پست طولانی نشون میده که حالت بهتره خدا روشکر.

    من عاشق آمریکای جنوبی و این افسانه هاش هستم.عکس پست قبلی عجب نمایی داره.من عاشق رقص ها و موسیقی محلی هستم.
    برو حالشو ببر...

    پاسخحذف
  2. حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
    میبرد هر جا که خاطر خواه اوست

    پاسخحذف
  3. دوران دبستان کارتونی رو میدیدم بنام پسر کوهستان "Adventures of Pepero,the Andes boy"ماجرای پسری بود که بدنبال پدرش در آمریکای جنوبی بدنبال سرزمین گمشده"El Dorado"میگشت.که نشونش یک عقاب طلایی بود....چنین جایی در داستانها یا افسانه های این منطقه وجود داره؟یا حتا در واقعیت؟

    پاسخحذف
  4. علیرضا: ال دورَدو به اسپانیولی معنی‌طلایی می‌ده. خود طلا رو می‌گن ال اورو el oro. خیلی جاها تو امریکای لاتین و حتی امریکای شمالی وجود داره که بهشون می‌گن ال دورَدو. در بعضی از این مناطق تصور وجود طلا بوده، یا واقعا توش طلا پیدا کردن، بعضی ها هم بی ربط بودن مثلا برای داشتن غروب آفتاب درخشان و طلایی رنگ به این اسم خونده شدن. عقاب و کلا پرنده‌های بلند پرواز برای بومیهای قاره‌ی امریکا خیلی اهمیت داشتن چون اونها در جایی پرواز می‌کردن که هیچ جونور دیگه‌ای به اونجا نمی‌رسید پس سرخپوستها اعتقاد داشتن که این پرنده‌ها به خدایان نزدیک هستند. (حتی درختهای سکویا و درختهای بسیار بلند در تیکال گواتمالا و جاهای دیگه به همین خاطر مقدس شمرده می‌شدن). در مجموع من شخصا جایی رو به این اسم و مشخصات که توی کارتون بود نمی‌شناسم. اگه تو اینترنت جستجو کنیم این ماجرا رو ربط می‌دن به هفت شهر طلایی در منطقه‌ی مرکزی کلمبیا (که دشت سرسبزه و کوهستانی نیست) و محلی که قبیله‌های مویسکا با هم متحد بودن و طلاهای خالص که تو مراسمشون استفاده می‌کردن باعث شد اسپانیایی‌ها به طمع بیفتند و البته داستان حمل و نقل این گنجینه‌ها از این منطقه به اسپانیا هم خیلی پر طرفداره و هنوز خیلی‌ها اعتقاد دارن که کشتی‌های محتوی گنج در دریای کاراییب غرق شدن، داستان دزدان دریایی و .... در کل باید بگم من داستان قانع کننده‌ای در اینباره نشنیدم. در آخر ازتون دعوت می‌کنم این مقاله‌ی نشنال جئوگرافی رو بخونید
    http://science.nationalgeographic.com/science/archaeology/lost-inca-gold/
    ممنون از توجهتون به این وبلاگ

    پاسخحذف