به خیریهها بدبینم. در شرایطی که همه چیز در طوفان اقتصاد بد به هوا میرود، تعداد بیشتر و بیشتری از فعالیتهای خیریه پدیدار شدهاند. نه که بگویم همهشان دزدند و کاری انجام نمیدهند و پول ملت را میخورند، اما، اینکه دولت همه چیز را ول کرده باشد و به امان خدا و این وسط هر کسی بخواهد دست کس دیگری را بگیرد، اینها ما را از آنها جدا میکند. ما دیگر از حکومت سئوال نمیکنیم. دیگر از آنها مطالبه نمیکنیم وظیفهشان را انجام بدهند. آنها در اشرافیگری و غارت و چپاول غرقند، ما همین قرص نان خودمان را نصف میکنیم و به دیگری میدهیم و خوشحالیم که شاید دلی را گرم کردهایم. رهایشان کردهایم و آنها با علم به همین، میتازند. ما را گذاشتهاند توی جهنمی که برایمان درست کردهاند، تا همینجا به فکر همدیگر باشیم و دست یکدیگر را بگیریم و آنها را رها کنیم.
نفرتانگیزترین چیزی که شنیدم، از سوی دوستی بود در آنور آبها، که میگفت نمیدانی چقدر آدمهای محجبه و یقه بسته وابسته به جمهوری اسلامی در شهر ما زیاد شده، و آنها درست همان روش و زندگیای را در پیش گرفتهاند که در ایران داشتند. از آنها پرسیده که شما که این مدل زندگی انتخابتان است چرا در همان ایران نیستید؟ و جواب شنیده که ایران که دیگر جای زندگی نیست!
اشتباه است اگر رهایشان کنیم. اشتباه محض.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر