این مطلب در تاریخ ۳۰ آپریل ۲۰۱۴ در وبلاگ دیگرم، قابهای روزانه، منتشر شده بود.
دلتنگی برایم یک نفس عمیق است که فرو میرود و جا خوش میکند. نمیخواهد بالا بیاید. بیرونش که میکنم، نصفش باقی میماند توی بدنم.
دلتنگی آن لبخند کوتاه روی لبهاست، که به زحمت خود را تا گوشه لبها میرساند. به زحمت.
دلتنگی آن حس سنگینی سر روی گردن است، وقتی شانهاش نیست تا تکیهگاه باشد.
دلتنگی سرد است. سردی نک انگشتها، وقتی دستش نیست تا لمس کند، نوازش کند، آرام و با اطمینان بفشارد.
دلتنگی عمق رنگ چشمهایش است، وقتی آن نگاه را کم میآورم.
دلتنگیام غمگین نیست. ساکت است و دنج، به رنگ زرد مات کمرنگ. اما غمگین نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر