دو روزی که در اسلو بودم هوا آنقدر آفتابی و گرم و خوب بود که ملت همه ریخته بودند به خیابان تا از آن لذت ببرند، این وسط امر به ما مشتبه شد که اسلو همیشه همینطور شاد و پر تحرک باشد. اصلا تصور برف و بوران برای چنین شهری سخت بود، اما خب، پیست پرش با اسکی در بالای شهر خودنمایی میکرد و نمیشد کلا واقعیت آمدن زمستان را نادیده گرفت. از طرفی، اسلو نسبت به جاهای دیگر که دیده بودم بیشتر به قطب نزدیکتر بود و میشد این را از تاریک نشدن هوا و جاری بودن آب یخ در لوله کشی ساختمانها فهمید. راستش من در این سفر اسلو هیچ کار خاصی جز راه رفتن در شهر و سوار تراموا شدن انجام ندادم. البته شهر به اندازهی کافی و بلکه شدیدتر مملو از مجسمههای برنزیست و یک جورهایی مثل یک گالری هنری فضای باز و وسیع میماند. سری هم به تئاتر ملی زدم و متوجه شدم قرار است تئاتر را برای فصل تابستان تعطیل کنند و بروند مسافرت! به قول یکی از دوستان، قضیه مثل همان رستورانداریست که ظهر تعطیل میکرد میرفت ناهار!
اسلو شهر گرانیست. حتی گرانتر از شهرهای گران امریکا. اینجا باید حواستان به قیمتها باشد، هر چیزی که به نوعی توسط یک شخص تهیه یا عرضه میشود گران است، به عنوان مثال، خریدن بلیط سفر از اینترنت بسیار ارزانتر از خریدن همان بلیط از باجهی ایستگاه تمام میشود و یا اگر بلیط اتوبوس داخل شهری میخواهید، در داخل اتوبوس گرانتر از باجه به فروش میرود. به همین نسبت میتوانید روی خورد و خوراک هم تصمیم بگیرید که به کنسرو و نان سوپر مارکت راضی بشوید یا بروید سراغ رستوران و یا کافه.
اولین حرکت در شهر گردی، رفتن به تماشای کاخ پادشاه نروژ بود، که بیشتر به یک ساختمان اداری میمانست، و تازه حیاط آن یک پارک بود که ملت میرفتند در آن پیکنیک میکردند و یا از آن بدتر، آفتاب میگرفتند. از همین وضعیت معلوم بود که پادشاهشان به اندازهی یک صاحبخانه هم جربزه ندارد والّا اصلا چه معنی دارد رعیت بیاید در حیاط کاخ همایونی با مایو دوتکه آفتاب بگیرد؟ حکومت هم که نیمه سوسیالیسیست و پادشاه عملا کارهای نیست، تازه حقوقش هم نباید از بقیهی مردم بیشتر باشد. دلشان خوش است سالی یکبار میآیند روی بالکن تا مردم با آنها بای بای کنند. ولله پادشاه هم پادشاههای قدیم!
یکی از حرکتهای رفتاری مردم اسلو که مرا متعجب میکرد صبر نداشتن عابرین پیاده برای سبز شدن چراغ راهنمایی بود. ملت همینطور بدون توجه به چراغ راه میافتادند وسط خیابان (البته روی خط عابر پیاده) و مرا که منتظر میایستادم کاملا سنگ روی یخ میکردند. ولی در مجموع مردمی آرام و خونسرد بودند و تماشایشان که از آفتاب عالی آنروز استفاده کرده در چمن و فضای سبز دراز میکشیدند و حرف میزدند به بیننده آرامش میداد. میزبان من، علی، (که از خوانندههای این وبلاگ هم است و همینجا بخاطر مهماننوازی صمیمانهاش تشکر میکنم) میگفت هوای خوب و آفتابی آنقدر در اسلو کمیاب است که وقتی از راه برسد، غیبت از کار روزانه و گذراندن یک بعد از ظهر در فضای آزاد امری عادی و پذیرفته شده است. در مجموع هم همهی شهروندان یکماه مرخصی دارند که اگر میخواهند به جاهای گرمسیر بروند و آفتاب ببینند. آدم این چیزها را میبیند یکهو به خودش میگوید راستی من توی امریکا دارم چه غلطی میکنم؟
مسئلهی دیگر که برای من تعجبآور بود حریم شخصی بسیار تنگ و کوچکی بود که از طرف شهروندان اسلو اعمال میشد. اصولا امریکاییها به داشتن حریم شخصی گل و گشاد معروفند و انگار یک دایرهی نامرعی احاطهشان کرده که فاصلهشان را با دیگران حفظ کنند و این فاصله در مواردی مثل برداشت پول از دستگاه خودپرداز و یا پرداخت در صندوق فروشگاه بیشتر هم میشود. و البته ده سال زندگی در امریکا این فاصلهها را برای آدم جا میاندازد و بههمینخاطر وقتی در حال برداشت پول از دستگاه بودم و خانمی آمد و درست در کنار من ایستاد خیلی تعجب کردم. حتی دستگاه خود پرداز مزبور هم پیامی داشت که توصیه میکرد در هنگام وارد کردن رمز، صفحه را با یک دست بپوشانیم. البته آنقدر طولانی در شهر نبودم که عمومیت این فاصلهی اندک را تشخیص بدهم اما باید بگویم تا همین اندازه برایم بسیار غیر عادی بود.
زیباترین جاذبهی معماری شهر اسلو به نظر من ساختمان اپرای شهر بود که در نزدیکی ایستگاه مرکزی قطار و اتوبوس و در کنار دریا قرار داشت. ساختمانی سفید با اشکال اریب که میشد تا سقف آن را قدم زنان بالا رفت بدون اینکه نیاز به پله باشد. آفتاب شدید و برق دیوارهی ساختمان فرصت عالیای بود برای عکاسی. داخل ساختمان هم به اندازهی خارجش زیبا و هنرمندانه بود و در کل از معماری مدرن آن بسیار لذت بردم. یک پارک هم به نام پارک فروگنر در غرب شهر وجود دارد که بیشتر از دویست مجسمهی سنگی و برنزی بینظیر از آثار گوستاو ویگلند را به نمایش میگذارد. مجسمهها در عین سنگ یا فلز بودن، کاملا حس طبیعی دارند و بیننده فکر میکند همین حالاست که مجسمه زنده شود. تماشای این پارک وقت و دقت میخواهد که با وجود توریستها کار آسانی نیست. البته ما زمان تماشای مجسمهها را به ساعت یازده بعد از ظهر (نمیتوانم بگویم شب، چون عملا غروب و طلوع آفتاب در یک فاصلهی کوتاه اتفاق افتاد و آسمان هیچوقت تاریک نشد) موکول کردیم و در آن ساعت هم عدهای در پارک به پیکنیک و بازی مشغول بودند.
نروژیها ظاهرا آدمهایی خانواده دوست هستند و داشتن خانوادههای پر جمعیت برایشان لذتبخش است. چیزی که برایم جالب بود تماشای مهد کودکهای متحرک بود، منظورم البته گردش روزانهی بچههاست که با کالسکههای مخصوص شش نفره یا حتی بیشتر انجام میشد و منظرهی جالبی بود. علی میگوید نروژیهایی که میشناسد، از رفاه خود شادمان هستند و حتی میگویند ما مطمئنیم که فرزندان ما از ما هم بهتر زندگی خواهند کرد. این مسئلهی تکاندهندهایست، چون من شخصا تابحال با مردمی برخورد نداشتهام که تا این حد به آینده امیدوار باشند. درآمد نفت ظاهرا کمک بسیاری به پیشرفت مملکت کرده و صد البته برنامه ریزیهای درست باعث استفادهی بهینه از این درآمد شده. نکتهای که میشود در هر گوشه و کنار دید، تفکریست که در پس هر تصمیمگیری و تولید نهفته. درآمد افراد به شدت کنترل میشود و چون کار سختتر معنیاش درآمد بیشتر نیست، رقابت از بین رفته و حتی مذموم شمرده میشود. نروژ جامعهایست که در آن معمولی بودن بهترین انتخاب است و کسی سعی نمیکند ممتاز باشد. همین مسئله البته میتواند به عدم تنوع و یکسویه فکر کردن بیانجامد، همان چیزی که دوست نروژی من هلنا را از این کشور فراری میدهد.
در آخر میتوانم به امکانات ورزشی شهر اسلو اشاره کنم که برای ورزشهای تابستانی و زمستانی به وفور وجود دارند و برای رسیدن به نزدیکترین زمین یا سالن ورزشی، نیازی نیست خیلی از خانه دور بشوند. مردم اهل ورزش و تمرینهای بدنی هستند و هیکلهای متناسب دارند و حتی شرکتها دارای حمام و دوش هستند تا کارمندانی که با دوچرخه به سر کار میآیند بتوانند حمام کنند و با ظاهر آراسته در محل کار خود حاضر شوند. خلاصهی همهی چیزهایی که دیدم و توضیح دادم، برمیگردد به آن تفکر پشت هر امکانات و یا قانونی که نروژ را، علیرغم آب و هوای نامناسب، به چنین کشور موفق و پیشرویی تبدیل کرده.
یکی از حرکتهای رفتاری مردم اسلو که مرا متعجب میکرد صبر نداشتن عابرین پیاده برای سبز شدن چراغ راهنمایی بود. ملت همینطور بدون توجه به چراغ راه میافتادند وسط خیابان (البته روی خط عابر پیاده) و مرا که منتظر میایستادم کاملا سنگ روی یخ میکردند. ولی در مجموع مردمی آرام و خونسرد بودند و تماشایشان که از آفتاب عالی آنروز استفاده کرده در چمن و فضای سبز دراز میکشیدند و حرف میزدند به بیننده آرامش میداد. میزبان من، علی، (که از خوانندههای این وبلاگ هم است و همینجا بخاطر مهماننوازی صمیمانهاش تشکر میکنم) میگفت هوای خوب و آفتابی آنقدر در اسلو کمیاب است که وقتی از راه برسد، غیبت از کار روزانه و گذراندن یک بعد از ظهر در فضای آزاد امری عادی و پذیرفته شده است. در مجموع هم همهی شهروندان یکماه مرخصی دارند که اگر میخواهند به جاهای گرمسیر بروند و آفتاب ببینند. آدم این چیزها را میبیند یکهو به خودش میگوید راستی من توی امریکا دارم چه غلطی میکنم؟
مسئلهی دیگر که برای من تعجبآور بود حریم شخصی بسیار تنگ و کوچکی بود که از طرف شهروندان اسلو اعمال میشد. اصولا امریکاییها به داشتن حریم شخصی گل و گشاد معروفند و انگار یک دایرهی نامرعی احاطهشان کرده که فاصلهشان را با دیگران حفظ کنند و این فاصله در مواردی مثل برداشت پول از دستگاه خودپرداز و یا پرداخت در صندوق فروشگاه بیشتر هم میشود. و البته ده سال زندگی در امریکا این فاصلهها را برای آدم جا میاندازد و بههمینخاطر وقتی در حال برداشت پول از دستگاه بودم و خانمی آمد و درست در کنار من ایستاد خیلی تعجب کردم. حتی دستگاه خود پرداز مزبور هم پیامی داشت که توصیه میکرد در هنگام وارد کردن رمز، صفحه را با یک دست بپوشانیم. البته آنقدر طولانی در شهر نبودم که عمومیت این فاصلهی اندک را تشخیص بدهم اما باید بگویم تا همین اندازه برایم بسیار غیر عادی بود.
زیباترین جاذبهی معماری شهر اسلو به نظر من ساختمان اپرای شهر بود که در نزدیکی ایستگاه مرکزی قطار و اتوبوس و در کنار دریا قرار داشت. ساختمانی سفید با اشکال اریب که میشد تا سقف آن را قدم زنان بالا رفت بدون اینکه نیاز به پله باشد. آفتاب شدید و برق دیوارهی ساختمان فرصت عالیای بود برای عکاسی. داخل ساختمان هم به اندازهی خارجش زیبا و هنرمندانه بود و در کل از معماری مدرن آن بسیار لذت بردم. یک پارک هم به نام پارک فروگنر در غرب شهر وجود دارد که بیشتر از دویست مجسمهی سنگی و برنزی بینظیر از آثار گوستاو ویگلند را به نمایش میگذارد. مجسمهها در عین سنگ یا فلز بودن، کاملا حس طبیعی دارند و بیننده فکر میکند همین حالاست که مجسمه زنده شود. تماشای این پارک وقت و دقت میخواهد که با وجود توریستها کار آسانی نیست. البته ما زمان تماشای مجسمهها را به ساعت یازده بعد از ظهر (نمیتوانم بگویم شب، چون عملا غروب و طلوع آفتاب در یک فاصلهی کوتاه اتفاق افتاد و آسمان هیچوقت تاریک نشد) موکول کردیم و در آن ساعت هم عدهای در پارک به پیکنیک و بازی مشغول بودند.
نروژیها ظاهرا آدمهایی خانواده دوست هستند و داشتن خانوادههای پر جمعیت برایشان لذتبخش است. چیزی که برایم جالب بود تماشای مهد کودکهای متحرک بود، منظورم البته گردش روزانهی بچههاست که با کالسکههای مخصوص شش نفره یا حتی بیشتر انجام میشد و منظرهی جالبی بود. علی میگوید نروژیهایی که میشناسد، از رفاه خود شادمان هستند و حتی میگویند ما مطمئنیم که فرزندان ما از ما هم بهتر زندگی خواهند کرد. این مسئلهی تکاندهندهایست، چون من شخصا تابحال با مردمی برخورد نداشتهام که تا این حد به آینده امیدوار باشند. درآمد نفت ظاهرا کمک بسیاری به پیشرفت مملکت کرده و صد البته برنامه ریزیهای درست باعث استفادهی بهینه از این درآمد شده. نکتهای که میشود در هر گوشه و کنار دید، تفکریست که در پس هر تصمیمگیری و تولید نهفته. درآمد افراد به شدت کنترل میشود و چون کار سختتر معنیاش درآمد بیشتر نیست، رقابت از بین رفته و حتی مذموم شمرده میشود. نروژ جامعهایست که در آن معمولی بودن بهترین انتخاب است و کسی سعی نمیکند ممتاز باشد. همین مسئله البته میتواند به عدم تنوع و یکسویه فکر کردن بیانجامد، همان چیزی که دوست نروژی من هلنا را از این کشور فراری میدهد.
در آخر میتوانم به امکانات ورزشی شهر اسلو اشاره کنم که برای ورزشهای تابستانی و زمستانی به وفور وجود دارند و برای رسیدن به نزدیکترین زمین یا سالن ورزشی، نیازی نیست خیلی از خانه دور بشوند. مردم اهل ورزش و تمرینهای بدنی هستند و هیکلهای متناسب دارند و حتی شرکتها دارای حمام و دوش هستند تا کارمندانی که با دوچرخه به سر کار میآیند بتوانند حمام کنند و با ظاهر آراسته در محل کار خود حاضر شوند. خلاصهی همهی چیزهایی که دیدم و توضیح دادم، برمیگردد به آن تفکر پشت هر امکانات و یا قانونی که نروژ را، علیرغم آب و هوای نامناسب، به چنین کشور موفق و پیشرویی تبدیل کرده.
عالی مثل همیشه
پاسخحذف