در گوتبورگ (یوتهبوری یا گوتنبرگ) بیشتر از یک نصفه روز وقت صرف نکردیم. تنها به دیدن قسمت انتهایی از رقص سوئدی به مناسبت میدسومار یا همان نیمهی تابستان رفتیم. این جشن تابستانی جشن بلندترین روز سال است که در آن زن و مرد و کودک دست در دست هم حلقه زده و به دور میلهای بلند و تزیین شده میرقصند. علاوه بر پوشیدن لباسهای محلی، زنها تاجی از گل به سر میگذراند و در مجموع مراسم زیباییست، اما در واقع فرصت پیدا نکردم تا دربارهی معنی اشیا و مراسم سئوال کنم. و نکتهی دیگر اینکه چون گوتبورگ بزرگترین جمعیت مهاجر در سوئد را در بر دارد، تعداد سوئدیهای حاضر در مراسم، که رقصها را میدانستند به نسبت بقیه زیاد نبود.
بعد از اتمام مراسم و شدت باران، کمکم همه متفرق شدند و ما راهی شهر که بیشباهت به شهر ارواح نبود شدیم. واقعا نمیتوانم هیچ چیزی دربارهی گوتبورگ بنویسم، چون در بزرگترین تعطیلی سال در آن شهر بودم و هیچکس را در خیابانها و حتی مراکز خرید ندیدم. همهجا کاملا سوت و کور بود، و ما هم تصمیم گرفتیم شهر را ترک کنیم و من حتی فراموش کردم که با عدهای از دوستان تماس بگیرم. نتیجهی سفر گوتبورگ البته آشنایی با اشخاصی به یاد ماندنی و دو گربهی ملوس و پشمالو بود که برای خودش نتیجهی بسیار مهمی بود!
سﻻآم
پاسخحذفممنون از نوشته های قشنگت از امشب شروع کردم به خوندن.
موفق باشی
فرشته امروز من نسخه موبایل رو میدیدم . الان نسخه وب رو فعال کردم و آرشیو تو رو دیدم . آرژآنتین رو خوندم مرسی از نگارش قشنگت . م فق باشی خانم . خیلی عالی
پاسخحذف