کلات نادری آن گوشهی ته دنیاست که آدم باید مدتی در آن بماند و کمکم در آن ته نشین شود. متاسفانه من فرصت این ماندن را نداشتم. برای صبح زود از مشهد بلیط گرفته بودم و تنها یک بعد از ظهر مهمان کلات بودم.
جادهی لطف آباد به کلات انگار از سرزمین دیگری میگذشت. تپه ماهورهای زیبایی که هیچ نداشت، نه گیاه خاصی، نه خانهای، نه هیچ علامتی از جنبندهای. یک جایی وقتی تپههای خیلی منحنی در هم آمیخته بودند و در جادهی سینوسی بالا و پایین میشدیم ان بالا روی یکی از تپهها یک پاسگاه مرزی وجود داشت، یکی از تنهاترین سربازان کشور در این پاسگاه دورافتاده به نگهبانی ایستاده بود.
|
تپه ماهورهای بیانتها |
|
گاهی تنها کابلهای برق همراهیمان میکردند و دیگر هیچ |
|
کمکم سر و کلهی سبزی و خرمی پیدا میشد با حضور تک درختها |
در آنسوی مرز تپههای لُخت بیانتها ادامه داشت و سرزمین سپس تبدیل به دشتی خالی میشد. هر چه به کلات نزدیکتر میشدیم اقلیم عوض میشد، تپههای گرد لخت جایشان را به مزارغ دادند و همه جا سبز شد.
|
و مزارع آغاز میشدند |
|
تنوع منظره در این جاده چشم را نوازش میداد |
|
کوههای مخمل سبز... |
|
شالیزارها در نزدیکی کلات بازهم پیدا شدند |
|
فصل آماده کردن شالیزار و نشاء شالی بود |
|
مخزن نشاهای برنج |
برنج کلات را امتحان کردیم. عطر بینظیری داشت.
در نهایت به رشته کوهی عظیم رسیدیم که در حقیقت، قلعهی نادر بود.
|
صخرههایی که دژ نادر را تشکیل میدادند |
اولین بار بود که نام قلعه، تداعی یک ساختمان مشخص را نمیکرد و منظور رشته کوههای نفوذ ناپذیری بود که شهری را احاطه کرده بود. برای رسیدن به کلات باید از تونلی از زیر همین رشته کوه میگذشتیم که خودش مثل یک اثر تاریخیست.
|
تونل سحرانگیز کلات |
دژ کلات
داستان کلات را باید پیش از حضور نادر جست. در شاهنامهی فردوسی، داستان کشته شدن فرود، پسر سیاوش، در کلات اتفاق میافتد. البته بر سر اینکه کدام کلات منظور نظر فردوسی بوده بحث است، اما هر چه باشد، پناه گرفتن در عظمت کوههای کلات و متصور شدن نبرد فرود با لشکر ایرانیان که به کینخواهی سیاوش به سرزمین تورانیان میآمدند کار آسانیست و میشود حماسه را در شکافهای این کوه خواند.
در شاهنامه، کیخسرو، فرزند سیاوش، برادر ناتنی خود فرود را که نوهی پیران ویسه و مرزدار توران زمین بود، اینطور توصیف میکند:
روان سیاوش چو خورشید باد بدان گیتیش جای امید باد
پسر بودش از دخت پیران یکی که پیدا نبود از پدر اندکی
برادر به من نیز ماننده بود جوان بود و همسال و فرخنده بود
کنون در کلاتست و با مادرست جهانجوی با فر و با لشکرست
نداند کسی را ز ایران بنام ازان سو به نباید کشیدن لگام
سپه دارد و نامداران جنگ یکی کوه بر راه دشوار و تنگ
همو مرد جنگست و گرد و سوار بگوهر بزرگ و بتن نامدار
اگرچه کیخسرو به لشکر ایران سفارش کرده که از مسیر بیابان بگذرند و به کلات و محل زندگی فرود و مادرش جریره نروند، طوس، فرمانده لشکر ایرانیان از این دستور کیخسرو سرپیچی میکند و راهی کلات میشود. فرود که با لشکر ایران آشنایی ندارد به دفاع از دژ کلات خود دست به کمان و شمشیر میشود و هر سرداری را که به سمت دژ میآید هدف قرار میدهد.
چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشکر کشید
دلیران دژدار مردی هزار ز سوی کلات اندر آمد سوار
در دژ ببستند زین روی تنگ خروش جرس خاست و آوای زنگ
فرود در حالی که لشکریانش به دست ایرانیان کشته میشوند، با رشادت میجنگد و عاقبت زخمی شده به دژ پناه میبرد و در آنجا جان میدهد. زنان و دختران خود را از باروهای برج به پایین میاندازند و جریره، پیش از خودکشی در کنار فرزندش، غنایمی که ممکن بود به دست ایرانیان بیفتد را از بین میبرد.
کلات در زمان اشکانیان، ساسانیان و پس از اسلام در دورهی سیمجوریان در دولت سامانی نیز جنگها و درگیریهایی به خود دید که دربارهی آنها بحث است. علت این عدم توافق البته میتواند از بین رفتن شواهد و کتابها در زمان حملهی مغول باشد. گفته شده که سلطان محمد خوارزمشاه، که بخارا و سمرقند را در مقابل لشکر مغول از دست داده بود، یکی مهمترین سنگرهای دفاعی ایران در مقابل مغولها را در کلات واگذار میکند و به سمت ری میگریزد. دژ کلات پس از این، محل استقرار فرماندهان مغول میشود که ظاهرا مهمترین آنها ارغونشاه یا ارغوانشاه نوادهی هلاکوست.
در بالای تنگهی منتهی به کلات به اسم دربند، در یک مکان سوقالجیشی برج و بارویی وجود دارد که به برج ارغونشاه یا دربند ارغوانشاه معروف است. قدمت آن به اواخر دورهی ایلخانان برمیگردد. اما وقتی به پای برج رسیدم، منظرهی شگفتآور دیگری در انتظارم بود. سه گلهی بزرگ از بز و گوسفند از تنگه به سمت شهر میآمدند و یک گروه به سمت دیوارهی صخرهای کنار برج رفتند، و نه تنها بزها، بلکه گوسفندها هم از این سطح لغزندهی صخرهای بالا رفتند! من متحیر از این صحنه عکاسی میکردم و وقتی گله کاملا به بالا رسید هنوز ناباورانه نگاهشان میکردم. شاید هزاران سال باشد که گلهها از این سراشیبی غیر ممکن بالا میروند، شاید کار هر روز چوپانشان باشد که از این مسیر هدایتشان کند، هر چه باشد، این یکی از خارقالعادهترین کارهای نشدی بود که شده بود، جلوی چشمهای من! به خودم گفتم باید عکس بزرگی از این رویداد چاپ کنم و توی اتاقم بزنم، که هر روز به آن نکاه کنم و بگویم کار نشد ندارد! من حق ناامید شدن ندارم!!
|
شگفت آور بود حرکت گله به روی آن سطح شیبدار لغزنده |
|
بالا رفتند، همه شان! و من شگفت زده نگاهشان میکردم. |
در مسیر تنگه خیلی کم جلو رفتیم، گلهی بسیار بزرگ دیگری از داخل تنگه به سمت ما میآمد و سگهای زیبایش تمام حرکات ما را میپاییدند. در پایین صخرهای که برج روی آن قرار گرفته کتیبهای منسوب به نادرشاه افشار هست، به زبانهای فارسی و ترکی.
|
کتیبهی نادرشاه |
تعجبم از این است که کلات شگفت انگیز چرا کتاب مناسبی برای معرفی ندارد. کتابی که در موزهی مردمشناسی خریدم از نظر مستندات ناقص است، و در متن که میخوانم، متوجه نمیشوم که منظور نویسنده چیست. در فهرست کتابخانهی ملی جستجو کردم اما به جایی نرسیدم. در اینترنت نیز مطلب قابل استناد پیدا نکردم. برخی منابع میگویند تیمور گورکانی چهارده بار به کلات حمله کرد اما نتوانست سد آنرا بشکند، اما جستجویم دربارهی نام ابوعلی سیمجور، امیر نوحبن منصور سامانی، ارغوانشاه، جانی قربانیها و دیگران به مستندات خاصی دربارهی کلات ختم نشد. پیدا کردن واقعیت دربارهی کلات نیاز به مطالعهی عمیق و جستجوی طولانی در کتابهای تاریخی معتبر دارد.
برویم سراغ نادرشاه افشار، که کلات نادری نامش را از او گرفته و داستان به قدرت رسیدنش بیشباهت به افسانه نیست. میتوان از دو زاویهی کاملا مثبت و کاملا منفی نادر را قضاوت کرد. در بخش مثبت، جنگجویی مقتدر و شجاع داریم که در تمام مرزهای ایران جنگید، عثمانیها و روسها را از خاک کشور بیرون راند، ملک محمود افغان را که اصفهان را تصرف کرده بود شکست داد و به فتح هند و ترکستان رفت. اما از بُعد منفی، این جنگجوی خشن به همقطاران خودش نیز رحم نکرد، پسر خودش را کور کرد، دهلی را به آتش کشید و گنجینهی هند را به عنوان غنایم جنگی به ایران آورد. معروف است که قصر خورشید را در کلات برای نگهداری گنجینهی خود ساخت. کاخی که توسط اسیرهای هندی ساخته شد اما به علت کشته شدن نادر نیمه تمام ماند.
|
قصر خورشید |
|
تزیینات قصر خورشید بیشتر به شرق شباهت دارد تا نقوش اسلامی |
|
اکثر تزیینات نما گل و میوه هستند |
فضای داخل کاخ بسیار تاریک و بی نور بود، طوری که نمیتوانستم عکسی از آن تهیه کنم. تالار در واقع یک هشتی بسیار بزرگ با تزیینات اسلیمی اما با رنگهای گرم شرقی بود. در چهار طرف تالار دربی به فضای باز گشوده میشد.
|
گفته شده معماری این بنا هندی- مغولیست. |
|
تزیینات گل زنبق |
در قدیم مسیر ورود به سردابه از بیرون بود که پلههای بسیار بلند دارد و در حال حاضر با مانعی بسته شده. این سوراخ در حال حاضر ورودی سردابه از داخل زیر زمین و موزهی مردمشناسی کلات است.
|
ورودی سردابه |
|
سردابه که گمان میرفت برای مقبره ساخته شده باشد، امروزه به عنوان سالن اجتماعات موزه مصرف دارد و
تابلوهای عکس دربارهی مرمت بنا در آن وجود دارد |
|
بهترین قسمت موزهی مردمشناسی کلات نشان دادن تنوع لباس زنان بود |
|
تنوع بافتهها، از لباس و پاپوش و زیر انداز |
|
خداحافظی با قصر کلات |
اگر در امتداد همین جاده میرفتیم، باید به بند نادر میرسیدیم، اما با به تاریکی رفتن هوا و فروریختن ابرها بر روی کوه ترجیح دادیم شهر را قبل از تاریکی ترک کنیم و راهی مشهد شویم.
|
ابرها خیلی سریع دیوارههای دژ کلات را پوشاندند. تصور شکست دشمن در پس این دیوارهی نفوذ ناپذیر با تغییرات جوّی ناگهانی مشکل نیست |
|
بازهم عبور از تونل عجیب کلات برای رسیدن به جادهی مشهد |
|
عاشقانهترین شعر بر روی کابلها |
|
نازنین مادر کلاتی که برای آدرس دادن به ما مغازهاش را ترک کرد و مسافتی را پیاده آمد. فدای تکتک خطهای روی صورتت بشوم ای زببا مادر |
|
شاطر و بقیهی همکاران وقتی دیدند از توی ماشین دارم عکاسی میکنم صدایم کردند و گفتند بیا توی مغازه از ما عکس بگیر. گاهی میبینم عکس که برای من عادی وحتی دست و پا گیر میشود، هنوز چقدر در زندگی مردم پررنگ است. آن عکس بالا سمت راست تنور تنها تزیین این نانوایی ساده و شاید معمولیست. |
نصیحت آخر: در سفر خراسان تا میتوانید نان بخرید، که یکی از بهترین نانهای ایران از با کیفیتترین گندمها را دارند.
نمیدانم چرا نوشتن از کلات اینقدر وقتگیر بود. شاید بخاطر تحقیقهای بیفایدهای که دربارهاش میکردم و آنقدر به تناقضهای تاریخی خوردم که عطای مستندات تاریخی را به لقایشان بخشیدم. اما نفس راحتی کشیدم که پروندهای این سفر به شمال خراسان رضوی بسته شد. خراسان پروندهاش بسته نمیشود. خراسان آنقدر داستانهای نهفته دارد که نمیشود با یکی دوبار سفر به آن دربارهاش حرف زد.