انسانیت را دوست میدارم. اما از خودم در شگفتم. هر چه بیشتر انسانیت را در مفهوم عام دوست میدارم، انسان را در مفهوم خاص یعنی مجزا، به صورت فردی، کمتر دوست میدارم. در رویاهایم اغلب به طرح ریزیهای ایثارگرانه برای خدمت به انسانیت رسیدهام و اگر ناگهان پای ضرورت به میان میآمد، چه بسا با تصلیب روبرو میشدم؛ و با اینهمه، به تجربه میدانم که نمیتوانم روی هم دو روز با کسی در یک اتاق سر کنم. همین که کسی نزدیکم باشد، منش او حرمتم را به هم میزند و آزادیم را محدود میکند. طی بیست و چهار ساعت حتی از بهترین آدمها هم زده میشوم؛ از یکی به دلیل اینکه دیر دست از غذا میکشد، از دیگری به این دلیل که سرماخوردگی دارد و مرتب فین میکند. نسبت به آدمها در همان لحظهای که به نزدیکم میآیند کینه دار میشوم. اما همیشه پیش آمده است که هر چه بیشتر از آدمها به طور فردی بیزار میشوم عشقم نسبت به انسانیت شعلهورتر میشود
فیودور داستایفسکی
برادران کارامازوف
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر