در سفر اخیرم به آلمان بار دیگر به جنوب غرب این کشور رفتم تا در کنار دیدار دوستان، از زیبایی بصری منطقه و خوشاخلاقی مردم لذت ببرم. واقعا طبیعت در خلق و خوی مردم تاثیر دارد و میشود تفاوت فاحشی بین شهرنشینها و کسانی که دور از شهر زندگی میکنند و یا زندگیشان با طبیعت گره خورده احساس کرد. در این سفر فرصت شد تا دو روز متوالی به جنگلهای شگفتانگیز شوارتسوالد برویم و هر لحظه از این دو روز را احساس خوشبختی کامل کنم. وقتی روی نیمکت و روبروی منظرهی کارت پستالی روبرویمان مینشستم، آرامش و زیبایی منطقه به جانم مینشست.
روز دوم به شهری به اسم تریبرگ رفتیم، شهری که بخاطر ساعتهای کوکودار مشهور است. در بالای شهر آبشاری قرار دارد که میگویند بلندترین آبشار آلمان است، اما امیدوارم وقتی پنج یورو ورودی پارک را دادید و به آبشار رسیدید مثل ما توی ذوقتان نخورد، چون این بلندترین آبشار در واقع از هفت آبشار تشکیل شده که در ایران خودمان هم شبیه به آن (اگر نه بهتر) را داریم. زیبایی این فضا و پارک در مسیرهای پیاده روی آن است و سنجابهای قرمز و پرندههایی که جلو میآیند و از آدمها بادام زمینی میگیرند.
موزهها و فروشگاههای شهر بازدیدکننده را با فرهنگ مردم و نحوهی ساخت ساعتها آشنا میکند. در آلمان آدم متحیر میماند که چطور این آدمهای در ظاهر خشک و بیاحساس، چطور یکمرتبه تمام دل و جانشان را پای ساختن یک شیء چوبی ظریف میگذارند و به زیبایی آنرا میآرایند. بهترین نمونهی این کارهای ظریف را در بازارهای کریسمس ببینید، بخصوص آنها که بازارهای کریسمس سنتیتری دارند (مثلا در درسدن، آگزبرگ، ارفُرت، نورنبرگ و احتمالا هایلدلبرگ).
یکی از جالبترین قسمتها برای من البته آشنایی با مکانیسم کوکو بود که کاملا مکانیکی انجام میشد. برای این کار دو قوطی چوبی بلند کوچک ساخته میشود که بسته به صدایی که میخواهند در بیاید، روی آن برش خورده، بعد یک جور بادزن ساده (مثل بادزنهای آهنگرها در قدیم) روی آن نصب شده و با چرخیدن اهرم، بادزنها هوا را به داخل قوطیها هل داده باعث بلند شدن صدای سوت میشوند. دو سوت متوالی صدای کوکو را تولید میکنند و اهرمها همزمان با ایجاد صدا، پرنده را هم به بیرون از لانهاش آورده و به درون لانه برمیگردانند. این مسئله که ساعتها هنوز مکانیکی کار میکنند و با انرژی برق و باتری کار نمیکنند بسیار باعث خوشحالیام شد.
اما از خوراکیهای منطقه هم بگویم که بهترین نان و شیرینیهای کل آلمان را داشتند، اما ساعت حدود پنج بود که همهی مغازهها در تمام شهرهای کوچک تعطیل کردند و ما برای خوردن غذا مدتی توی جاده راندیم تا یک هتل رستوران قدیمی پیدا کنیم و غذای بیکیفیتش را با خنده و شوخی تحمل کنیم، چون این تنها محل دایر در کل منطقه بود و مملو از جمعیت محلیهایی که جای دیگری برای رفتن نداشتند.
تصاویر بعدا اینجا نصب خواهد شد.
تصاویر بعدا اینجا نصب خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر