۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

مرحله اول كمى اكشن داشت. اگر مطمئن نيستيد كجای این مملکت آدمهاى درب و داغان و آسمان جل ببينيد، حتما قطارهاى محلى ساكرامنتو را امتحان كنيد. مطمئن باشيد كه با يكبار سفر آنقدر به زندگى و شرايط خودتان راضى خواهيد شد كه ديگر چشمتان دنبال زرق و برق دنياى امريكايى نرود. حالا همين آدمهاى بدبخت امروز توسط مامورين قطار بازخواست شدند كه چرا بدون بليط سوار شده اند يكى شان هم كه خيلى فيلم بود، خودش را به فراموشى زد و حتى گفت نميداند كيست و به كجا ميرود. دوتا نوجوان سياهپوست بسيار خوش قيافه با مامور شوخى كردند و نرمش كردند تا بگذارد آقاى فراموشى برود پى كارش. راننده ى قطار هم بايد سر هر ايستگاه از جايگاهش بيرون مى آمد تا پل جا بجا كردن صندلى چرخ دار را بین قطار و سکو قرار بدهد و یک جورهایی با کارش تفریح می‌کرد. اگر کمی سرحالتر بود احتمالا در حین کار می‌رقصید. خانم مسافری هم جلوی من نشسته بود و با صدای بلند با تلفن صحبت می‌کرد. نوجوانها که قبلا حرفشان را زده بودم به موسیقی رپ گوش می‌دادند و در خارج از قطار، زندگی در آفتاب داغ منجمد بود.
در خیابانهای مرکزی ساکرامنتو پرنده در خیابانها پر نمی‌زد. خیلی نگاه کردم شاید در خیابانهای دانتاون چشمم به جمعیت بخورد، اما خبری نبود که نبود. پدری دیدم که با پسر شش هفت ساله‌اش آمده‌بود دوچرخه سواری و یک آقای دیگر که در حین نوشیدن قهوه، به موبایلش نگاه می‌کرد. به جز اینها زن و مرد سیاهپوستی در نزدیکی ایستگاه پایانی داشتند دعوا می‌‌کردند و فحش می‌دادند.
ایستگاه قطار ساکرامنتو نسبت به دو سال پیش تغییر چندانی نکرده بود. البته ساختمان ایستگاه در دست تعمیر بود و چیزی که توجهم را جلب کرد، لوله‌های پلاستیکی محافظ بود که دور پایه‌های سکوهای تعمیر پیچیده بودند، تا کسی عمدا یا سهوا خودش را زخمی نکند. چیزی که فراموش کرده بودم درباره‌ی امریکا بگویم اینست که در این مملکت خیلی باید تلاش کنید به خودتان صدمه بزنید، چون بخاطر ترس از شکایات و جریمه‌های بسیار سنگین، همه‌ی نکات ایمنی به دقت رعایت می‌شوند.
آقای بلیط فروش بسیار مودب بود و با همان لحن اتو کشیده‌اش گفت باید نیم ساعت برای رسیدن قطار دوم صبر کنم. روی نیمکتهای چوبی ایستگاه نشستم و منتظر شدم.
قطار منطقه‌ی خلیج سن فرنسیسکو، قطار دو طبقه و آهسته‌ای‌ست که از میان مزارع عبور می‌کند و به سمت سن‌حوزه می‌رود. این سن‌حوزه، در واقع سن خوسه است، اگر بخواهیم در زبان اصلی به کارش ببریم، اما توی دهان امریکایی‌ها نمی‌چرخد و شیکترش می‌کنند می‌گویند سن حوزه. راننده‌ی این قطار خیلی از تصادف با اتومبیل می‌ترسد، چون دستش روی بوق قطار است و دائم دارد بوق می‌زند که اتومبیلها عقب بایستند و از جاده‌ها که حفاظ ندارند عبور نکنند.
مزرعه‌های منطقه بعد از برداشت محصول شبیه چمنزار شده‌اند. آنهم چمن آفتابسوخته‌ی زرد و خشک. گهگاهی می‌شود گاوها و گوساله‌ها را در حال چریدن در مزرعه‌ای دید. آن دورها، کوه به چشم می‌خورد، کوههای سفید و کم ارتفاعی که دره‌ی نپا و سونوما را در خود جای داده‌اند.  هر نیم ساعت به شهری می‌رسیم. شهری بی‌شکل، شبیه به شهر قبلی، شبیه به شهر بعدی.
برای دومین روز متوالی سرم درد می‌کند.

۲ نظر:

  1. در اینکه شما ضد امریکا یی ترین آدمی هستید که دیدم شکی نیست (به وضوح میشه تو نوشته هاتون دید!) ولی ترسیم شهری که برای من شهر من و پر از شادی, رنگ و زندگی است به این سیاهی و زشتی منو واقعا به فکر فرو برد ....

    پاسخحذف