۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

خسته‌ام

سانتا کروز مثل چاله‌ای شده بود که تویش گیر کرده بودم. یکمرتبه بلیط به همه‌جا نایاب شد. بالاخره با پرداخت سه برابر آنچه انتظار داشتم بلیطی برای سفر به سوکره تهیه کردم و در ترمینال منتظر ساعت حرکت نشستم. به نسبت شهری که انقدر پزش را می‌دهند ترمینال به طرز ناامید کننده‌ای کثیف و بی‌نظم بود. شاهد یک دعوا هم بودم و بیش از پیش از این شهر بدم آمد. سفر بسیار طولانی در اتوبوس ناراحت و جاده سنگلاخ پانزده ساعت به طول انجامید. در بین راه یکمرتبه چراغهای اتوبوس خاموش شد و راننده و کمک راننده رفتند پایین چهل و پنج دقیقه با سیم و کابلها ور رفتند. در میانه‌ی جاده خاکی کوهستانی بودیم و هیچ روشنایی‌ای دیده نمی‌شد. بالاخره تصمییم گرفتند تا اولین آبادی را با چراغ خاموش بروند. ترسناک بود. هیچ چیز دیده نمی‌شد.
از اینجا زنده در رفتیم. بعد دیدم اهالی از صندلی‌هایشان پایین آمدند و کف راهروی اتوبوس دراز کشیدند تا بخوابند! پیرمردی کنار صندلی من نشسته بود و تکیه زده بود به جای پای من. جاده ناهموار و پر پیچ بود و به زحمت یکی دو ساعتی خوابیدم. وقتی بیدار شدم پیرمرد رفته بود و در عوض خانواده‌ی محلی جوانی کف اتوبس نشسته بودند. پدر و مادر به نظر می‌آمد کمتر از هجده سال داشته باشند و دخترشان یکساله. سوای لباس مندرس و صورت کثیفشان، چهره‌های جذاب و زیبایی داشتند. پدر و مادر هر دو تزیینات طلا در دندانهایشان داشتند و هیچ اسپانیولی نمی‌دانستند.
الان در سوکره هستم. پایتخت دوم بولیوی. شهر زیباییست. راضیم!

۳ نظر:

  1. خوب خدا روشکر که مقصد خوب بود.وگرنه
    ادم له میشه.

    یک خاطره بدی از خوابیدن مردم کف اتوبوس دارم.شاید سخت ترین شب زندگیم بود. تا صبح بیدار موندم...

    پاسخحذف
  2. سلام عزیزم.من مدتهاست که خواننده وبلاگهای شما هستم و عاشق این روحیه سر زنده و عالی و مقاومت هم هستم .هر سه تا وبلاگهای شما را هم در وبلاگم لینک کردم و خیلی از نوشته هاتون اموخته و می اموزم .چند وقت پیش دیدم برای معرفی رمان وداستان دنبال اسم میگشتید راستش دلم نیومد خاموش بمونم و وظیفه خودم دونستم در ازای اینهمه درسی که از شما گرفتم یک حداقل ابرازی محبتی هم بکنم..
    راستش دوست عزیزم من یک مجموعه داستان خیلی زیبا دارم از نوشته های اقای جواد سعیدی که مجوز انتشار نگرفته ولی من دارمش.ایمیلتون را نداشتم...ایمیلم را گذاشتم که برایم ایمیل بزنید که من مجموعه داستان را براتون میل کنم.به نظرم داستانهای متفاوت و قشنگی را داره.راستی ادرس وبلاگ من هم اینه:http://aroskhanoomgon.persianblog.ir/

    خیلی دوستتون دارم.از دور ارزوی موفقیت و شادابی شما را دارم

    با سپاس فراوان

    پاسخحذف
  3. کف اتوبوس چه طوری میشه خوابید خوب ؟

    من از جاده های کوهستانی میترسم قدر مرگ !!
    یعنی هر چقدر هم ایمان داشته باشم به راننده ، نمیشه این ترس رو از خودم دور کرده باشم متاسفانه ...
    حالا دیگه چراغ هم خاموش باشه که هــــــــــــــــــــــــیچی دیگه !
    رسما خودمو پرت می کردم کف دره ، زجرکش نشوم !!!

    پاسخحذف