۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

Lübbenau Spreewald

بعد از دو روز برویم نرویم‌ها، بالاخره امروز راه افتادم بروم لوبناو. تعریفش را قبلا شنیده بودم و در بعد از ظهر گرم تابستانی راه افتادم به سمت ایستگاه قطار. لوبناو در مسیر قطار بین کوتبوس تا برلین، شهر کوچک و دلنشینی‌ست که بخاطر کانالهای آب و قایقهای چوبی و قدیمی‌اش معروف است. امروز در لوبناو فستیوال تابستانه برگزار می‌شد، پس فضای شهر کمی غیر عادی می‌نمود، اما با اینحال فرصت شد که در خیابانهای زیبا قدم بزنم و از تماشای گلدانهای گل جلوی در خانه‌ها، و فضای عمومی مردم‌پسندش لذت ببرم. البته دوربین بی‌نوا دارد نفسهای آخر را می‌کشد و وقتش شده بعد از پنج سال بازنشسته شود. 
موزه ی شهر

به سمت محل فستیوال

خانم مهربان در حال پخت برتسل
هر چه تند رفتم به این خانم با لباس صُربیها نرسیدم
 صُربها، بخش فراموش شده‌ای از سرزمین پروس هستند که این روزها تنها تعداد کمی از آنها باقی مانده‌اند. زبانشان ریشه‌ی اسلاوی دارد اما تعداد افرادی که به این زبان تکلم کنند اندک است. قسمت اعظم این انقراض، از زمان جنگ جهانی دوم شروع شد، که در آن صُربها آلمانی شناخته شده و زیر مجموعه‌ی وندیش قرار گرفتند که تغییرات اساسی در فرهنگ، پوشاک و زبان آنها پدید آورد. همچنین در زمان جدایی دو آلمان، درگیریهای بسیاری بین حکومت کمونیستی با مردم به شدت مذهبی منطقه اتفاق افتاد.
نمونه لباس صُربها را در این کارت پستال می‌توانید ببینید

چقدر این فضا جان می‌دهد برای تجمعات دوستانه

و قایقهای چوبی، موفق نشدم آنها را پر از مسافر ببینم

وسایل پذیرایی هم مهیاست
گردش در شهر به فضای کاخ لینار ختم شد، جایی که خانواده ی ایتالیایی لینار در قرن شانزدهم به آن نقل مکان کردند  و کاخ و محوطه‌ی عریض و طویلی برای خود دست و پا کردند. ساختمان کاخ در ابتدا قرون وسطایی بود اما بعدها به دوره رونسانس تغییر پیدا کرد. فضای سبز اطراف نیز طراحی باغ انگلیسی داشت و سعی شده بود که بیشترین شباهت با فضای دست نخورده‌ی طبیعی را داشته باشد. علاوه بر ساختمانها که آرم حمایت سپر آبی دارند، درختهای این باغ عظیم و با ابهت هستند. درختها همیشه مرا جادو می‌کنند. 
بخش دیگری از تاریخ این کاخ آنکه در سال ۱۹۴۴ یکی از نوادگان لینارها که ژنرال عالیرتبه‌ی ارتش نازی بود، در سوء قصد نافرجام به هیتلر دست داشت و باعث شد که کاخ توسط نازیها مصادره شود. بعد از جنگ و در حکومت آلمان شرقی کاخ به عنوان بیمارستان و باغ آن به عنوان پارک عمومی مورد استفاده قرار گرفتند. سرانجام پس از اتحاد دوباره‌ی دو آلمان کاخ خریداری شد و به هتل تبدیل شد. مجسمه‌های اشرافی که در زمان حکومت کمونیستی برای مصارف صنعتی ذوب شده بودند به شکل اولیه‌شان ساخته شدند و نامگذاری بخش‌های مختلف به نامهای اصلی‌شان انجام شد.
اسطبل در سمت چپ و مهمانخانه در سمت راست عکس، هر دو بخشهایی از هتل هستند

کاخ لینار، ورودی امروزی
نمای پشت کاخ. ورودی پشتی امروزه استفاده نمی‌شود
فضای باغ

ساختمان دیگری در محوطه که به عنوان رستوران استفاده می‌شود

نمای داخلی

ورودی از یک زاویه‌ی دیگر
و اما کاخ- هتل
به فضای جلوی کاخ نزدیک شدم. از رستوران فضای گذشتم و به سمت درب ورودی رفتم. در واقع چون هیچ تابلویی به نشانه‌ی هتل آنجا وجود نداشت قصدم این بود که بروم ببینم ساعات بازدید چه ساعاتی هستند. اما با یک تابلو با چهار ستاره برخوردم و تازه متوجه شدم اینجا هتل است. خوشحال شدم و رفتم تا درب ورودی را باز کنم. متاسفانه از درب ورودی عکس ندارم، در واقع کسی باید می‌بود تا از من در حال باز کردن دری دراز که دستگیره اش جلوی صورتم بود عکس بگیرد. عکس کمدی خوبی از آب در می‌آمد. وارد شدم و از تماشای فضای کاخ به وجد آمدم. با دو خانم کارمند خوش‌برخورد صحبت کردم و آنها گفتند البته که می‌توانم به همه جای کاخ سرک بکشم! جستجو آغاز شد.
یکی از راهروها

اگر کنجکاو بودید که ویترین سمت راست عکس قبلی چه بود، یک ویترین فروش عطر و لوازم بهداشتی به شکلی لوکس

این فضا مرا به خیالات شب نشینی‌های داستانی می‌برد

معمولا از دستشویی‌ها عکس می‌گیرم اما منتشر نمیکنم. این اما استثنا بود. تا بحال اتاق تعویض پوشک بچه با این سلیقه ندیده بودم.

و از پله ها بالا می‌روم

و همچنان بالا می‌روم
و باتری دوربین تمام می‌شود!!!!

۱ نظر:

  1. سلام. چه گزارش خوبی! آن خانم مهربان، نمای درونی از رستوران، راهرو و فضای هتل، توصيف عکس کميکی که می‌توانست گرفته شود،... و جمله آخر: «و باتری دوربین تمام می‌شود!!!!»... خيلی خوب بودند. دست شما درد نکنه.

    پاسخحذف