برادرم عکسی برایم فرستاده از بابا توی باغچهاش. از وقتی این باغچه را گرفته دیگر نمیشود پیدایش کرد. از ریحان ایرانی تا بادمجان و بامیه همه چیز کاشته. هر بار از مامان میپرسم بابا خوب است؟ میگوید در حال باغبانیست. عکسی که برادرم فرستاده بیش از هر گفتگوی دیگری دلم را گرم و مرا دلتنگش میکند.
*****
صدای زنگ اسکایپ میآید. اسم خالهام است اما شوهر خالهام جلوی دوربین نشسته و دارد قلیان میکشد. هنوز نمیدانم تنباکوی قلیانش را از کجا میآورد وسط آن برهوت در وسط آرژانتین! رفتهاند خانهی پسرخالهام برای ناهار. همهی خانوادهی بزرگ دور هم جمع شدهاند. شوهرخاله لپتاپ را برمیدارد و توی خانه میچرخد تا من با همه سلام و علیک کنم. تصویر خراب میشود اما صداها هنوز شفافند. مادر کریستینا را با خالهام اشتباه میگیرم. همه با چند کلمه خوش و بش میروند. شوهرخاله جلوی تصویر نامشخصی از یک شخص میگوید دون مارسلو. دون مارسلو، پدربزرگ کریستینا با گرمی و صمیمیت خاصی احوالپرسی میکند. با آن لهجهی غلیظ آرژانتینی انگار کلمات را در حبابهای خوش عطر میفرستد به اتاقم. مرا میبرد به گوشههای دنج و صمیمی آرژانتین که دوست دارم به آنها برگردم. لپتاپ همچنان دارد در خانه چرخ میخورد و من اینجا در اتاقم به مهمانی آرژانتینی دعوت شدهام.
*****
برای عمویم پیغام مینویسم نیستید یک گپی با هم بزنیم؟ دلم برای خندههایتان تنگ شده!
*****
پارسال همین روزها بود که به فضای دلتنگیهایم دعوت شدم. گردشی در حیاط خانهی قدیمی در یزد، با پسزمینهی نوای تار. اگر در یک اتاق بی صدا در یک شهر بیاتفاق در گوشهی شرقی آلمان بودید میفهمیدید این گردش اسکایپی با دل من چه کرد.
همه رو با لبخند خوندم تا چشمم افتاد به برچسب هات...
پاسخحذفآراژانتین آمریکا دلتنگی یزد رنگ زندگی گواتمالا
و البته صدای تار که داشتم می شنیدم لبخند کم کم کم رنگ شد و رفت تو چشمام!
شما غربت نچشیده ها هنوز نمیدونین صدای تار با آدم چه میکنه که!
حذفیکبار که اومدی ایران بیا اصفهان که بعدش با هم بریم یزد:)
پاسخحذفدیدار آرزو جانمان آرزوست
حذف