دیروز بعد از ظهر بعد از یکساعت پیاده گز کردن زیر آفتاب به جزیرهی موزهها رسیدم! البته قصدم پیادهروی نبود، اما بخاطر ساختن کاخ سلطنتی برلین، مسیرها بسته بودند و باید کل منطقه را دور میزدم. مسیری که نهایتا در پنج دقیقه میشد به آن رسید. اگر علاقمند به داستان کاخ پادشاه پروس هستید
این عکسها و
این عکسها را تماشا کنید.
مقصد دیروزم موزهی پرگامون بود که بخاطر جمعیت زیادی که منتظر ورود به آن بودند، به طرف باجهی بلیط فروشی رفتم. سئوالم با این جمله شروع شد که من عضو ایکوموس هستم. دختر بلیط فروش گفت کارت شناسایی لطفا. نگذاشت سئوالم تمام شود و کارت و بلیط صادر شده را توی کشو هل داد به طرفم. گفتم این بلیط کجاست؟ گفت نویِس موزئوم (موزهی جدید). گفتم ولی من میخواهم بروم پرگامون. گفت من نمیدانم. برو از خودشان بگیر. بهبه به این حوصله! خب، یک کیلومتر صف ورودی پرگامون بهتر بود یا ورود به موزهای که بلیطش در دستم بود؟ با خودم گفتم هنوز برای دیدن پرگامون وقت هست. با توجه به اینکه بعدازظهر بود، نمیخواستم وقتم در صف طولانی تلف شود. موزهی جدید هیچ صفی نداشت، در واقع کسی هم به طرفش نمیرفت بنابراین تصور کردم که دارم اشتباه میروم. اما دوتا آقای نگهبان دم در با خوشرویی گفتند نه خانم! درست آمدی. بده بلیط را. و به این صورت من به داخل موزه قدم گذاشتم.
موزهی جدید برلین، آنقدرها هم جدید نیست. در قرن نوزدهم میلادی ساخته شده و محل نمایش آثار هنری و صنعتی آنزمان بوده. قبل از شروع جنگ تعطیل شده و تا سال ۲۰۰۹ متروک بوده. ساختمان و بسیاری از اشیاء غیر قابل حملش در جنگ جهانی دوم به شدت صدمه دیده و آقای معمار انگلیسی که در سال ۲۰۰۳ مامور بازسازی آن شده سعی کرده به وسواس شدید آلمانها احترام بگذارد و هر چه از قبل باقی مانده را سر جایش نگه دارد، و از مصالح و دکوراسیون جدید طوری استفاده کند که از مصالح و دکوراسیون باقیمانده قابل تمایز باشد. نتیجه شده ساختمانی که علیرغم خطکشیهای دقیقش، نامنظم و غریبه جلوه میکند.
|
راه پله در طبقه دوم. عکس از http://www.fvma.co/01/berlin-2012/attachment/neues-museum-berlin |
هر چه گشتم عکسی که از این سالن قبل از جنگ دیده بودم را پیدا نکردم. اما شما فرض بگیرید همهی دیوارها به رنگ گرم (زرشکی، آلبابویی) و شاید حتی مفروش با پارچه مخمل، و نقش برجستهها و مجسمهها کل فضا را پر کرده بودند. استادمان میگفت بعد از بازسازی از قصد این دیوارها را خالی گذاشته اند.
خب. این موزه هم مثل موزههای دیگر تاریخی خسته کننده بود. اشیاء توی ویترین با آدم حرف نمیزدند. اما کمکم بخش مصری موزه که بزرگترین گنجینه آن هم هست این کار را کرد. اول خودم را با مقایسهی فرم بدن زنها و طرز پوششان مشغول کردم ولی خیلی زود نقشهای سوسک مقدس توجهم را جلب کرد.
بعد کمیک استریپهای هیروگلیف روی پاپیروسهای قدیمی سرگرمم کردند.
لازم نیست مصر شناس باشیم تا از تماشای پاپیروسهای مصر قدیم لذت ببریم. تعابیری که از طرف باستانشناسها داده میشود، بر اساس دادهها و آنالیز آنها و کمتر بر اساس قوهی تخیلشان است. چه بسا قوهی تخیل ما بهتر از آنها کار کند، و داستانی که در ذهن داریم به اصل نزدیکتر باشد؟ تماشا کنیم و لذت ببریم.
موزهی جدید از یک لحاظ دیگر هم معروفیت دارد، و آن وجود مجسمهی سر ملکه نفرتیتی همسر فرعون آخنتاتن در طبقهي دوم است، که تنها منطقهی عکاسی ممنوع موزه بود. قدمت مجسمه سه هزار و سیصد سال است (که حسابی روی تمدن آریایی دوهزار و پانصد ساله را کم میکند!). نفرتیتی به عنوان زیباترین زن مصر در آنزمان، و حتی تا به امروز، توریستهای بسیاری را به بازدید موزه میکشاند. در واقع مشخص نیست که آیا مجسمهی او از روی معیارهای زیبایی آنزمان ساخته شد و یا چهرهی او به عنوان الگو برای تمام هنرمندان آنزمان قرار گرفت. اما چیزی که برای من جالب بود این بود که حق چهرهای که من دیروز ایستادم و تماشا کردم، در هیچکدام از عکسهایی که در اینترنت از او موجود است ادا نشده.
|
عکس از http://en.wikipedia.org/wiki/Nefertiti_Bust |
اما وقتی به این اتاق با نورپردازی خاص که دو نفر نگهبان از مجسمهی درون محفظه شیشهای با نگاه مواظبت میکنند وارد میشویم، به این فکر میکنیم که واقعا میراث معنیاش چیست؟ این مجسمه الان باید کجا باشد؟ در آلمانی که بسیاری از آثار تاریخی موزههایش در جریان جنگ از بین رفت و بعد از جنگ آثارش توسط کشورهای دیگر غارت شد؟ یا در مصر که بعد از انقلابش هنوز روی صلح و آرامش ندیده؟ این تازه کوچکترین سئوالیست که میتوانیم از خودمان بپرسیم.
اگرچه موزه مومیایی ندارد، اما تابوتهای چوبی و سنگی دارد که هم از بیرون و هم از داخل تزیین شدهاند.
طبقهی دوم موزه جایگاه مجسمهها و آثار خسته کنندهی رومی هم بود. (من هیچوقت نمیتوانم ادعا کنم که تعصب نژادی ندارم!) طبقهی سوم شبیه به موزهی تاریخ طبیعی بود اما فرصت دیدنش پیدا نشد چون ساعت بازدید به پایان رسیده بود و آقایان و خانمهای نگهبان با جدیت و بدون هیچ لبخندی ما را به بیرون از موزه هدایت میکردند. یکی از دوستان میگفت ما بیش از هزینهای که برای موزه دادهایم از آن استفاده میکنیم. مهم نیست چه ساعتی وارد موزه بشویم، همیشه آخرش ما را به بیرون جارو میکنند.