این گوشه از بهشت سالنتو نام دارد. یک شهر کوچک است با پنج شش خیابان و چهارهزار نفر جمعیت. دیوارهای سفید و سقفهای سفالیاش آدم را یاد گیلان میاندازد. جز صدای بچهها که توی خیابان بازی میکنند و صدای نعل اسبها چیز دیگری نمیشنوی. هرجا را نگاه کنی سبز است و خرم.
مردم سالنتو خوشرو و مهربانند. وقتی از کنارت عبور میکنند میتوانی شاد بودنشان را حس کنی. با همدیگر که حرف میزنند صدایشان محبت و احترام دارد. با تو که حرف میزنند با تمام صورتشان لبخند میزنند و هر کاری از دستشان بر بیاید برای رضایت خاطرت انجام میدهند. وقتی تشکر میکنی با چنان گرمی و صمیمیتی میگویند "با کمال میل" که دلت میخواهد تنگ درآغوششان بگیری و فشارشان بدهی!
امروز یک کافه زیبا و دنج کشف کردم. با صندلیها، تابلوها و حتی مجلههای قدیمی. بهترین قهوهی کلمبیا را برایت درست میکنند و با فوم شیر رویش را طراحی میکنند. بعد غرق میشوی در موزیک کلمبیایی و از پنجره مردم در حال رفت و آمد را تماشا میکنی. آنقدر آرامش دارد که نمیخواهی از آنجا بروی. آنجا تنها دلت یک دوست قدیمی میخواهد و یک دنیا حرف.
سلام
پاسخحذفسفرنامه ی شما رو که خوندم یه سوالی برام پیش اومد
میخواستم بدونم شما اسپانیایی بلدی یا اینکه در کشور های آمریکای لاتین اکثر مردم انگلیسی بلدن ؟
ممنون
سلام. بله من اسپانیولی میدونم و البته تو شهرهای بزرگ میتونی کسانی رو پیدا کنی که انگلیسی میدونند اما این نسبت خیلی پایینه.
پاسخحذف