۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

پراکنده نگاری از نوروز غربتی و بوهای خوبی که به مشام می رسند

در خارجه نوروز فقط همان چند ساعت بعد از سال تحویل است. آنهم اگر کسی حال و حوصله ی نوروز را داشته باشد و تدارک ببیند و مهمان دعوت کند. سال تحویل می شود، تبریک و ماچ و بوسه و آرزوی سالی خوش، بعد به صدا در آمدن گوشی های موبایل، اسکایپ، وایبر، پیامکها، چند دقیقه یا نهایتا چند ساعت هیجان. بعد هیجانش یکهو می خوابد. فردا صبح باید بروی سر کار. هیچکس هم بیرون از این خانه نمی داند که نوروز شده. 
در دو سال گذشته، هر دو نوروز را در ایران بودم. دو سال پیش روزهای قبل از عید را در تجریش گشته بودم، پارسال ساعتهای قبل از سال تحویل را با عمه و دختر عمه ام به یک بازار محلی مازندرانی رفته بودیم و در بین فروشندگان کیف و لباس و گلهای نرگس و سنبل و تشتهای ماهی گلی راه می رفتیم و دنبال سمنو می گشتیم. یادم هست که هوا کاملا بوی عید می داد. این بوی عید یک چیزی ست که وقتی از آن دور ماندید شاید اول متوجهش نشوید. اما یکی دو سال که گذشت، می بینید یک چیزی توی زندگیتان کم شده و نمی دانید چیست. امسال من دارم دنبال آن چیز کم شده می گردم. می دانم. بد عادت شده ام. 
امسال درست لحظات بعد از سال تحویل تلفنم به صدا درآمد، و قبل از پدر و مادرم یا برادرهایم، دوتا از دوستانم بودند که از اتوبانهای شمال کالیفرنیا با من تماس می گرفتند، در ترافیک مانده بودند و داشتند می رفتند خانه ی دوست سوم، که سال تحویل با هم باشند. گفتم عیب ندارد. ترافیک دم سال تحویل بوده هنوز باز نشده. گفتند آره، مردم دارند از امامزاده صالح بر می گردند ولیعصر بسته شده. فکر کردم چقدر آن روزهای با هم به بازار تجریش رفتن و خرید عید دور به نظر می رسد. خب دور هم هست، پانزده شانزده سال از آن روزها گذشته. خودش یک عمر است. 
بهار هلند زیباست. هر جای دنیا هم اینقدر باران داشته باشد و دم عید لب جاده هایش از گلهای نرگس شهلا پر بشود اینقدر زیبا خواهد بود. در مسیری که هر روز دوچرخه سواری می کنم، یک جور گل یا گیاه بسیار خوشبو وجود دارد که تنها در روزهای آفتابی عطرش در فضا پخش می شود  اگر هوا ابری یا سرد باشد از عطر خبری نیست. اما همین یک تکه برایم مثل عبور از بهشت است و دلم نمی خواهد تمام شود. جاهایی که گیاهان خوش عطر دارند از ذهنم بیرون نمی روند. یادم مانده که در زیر کدام درخت در سن فرنسیسکو، یا در برلین ایستاده ام و نفس عمیق کشیده ام. یادم مانده خوابیدن در زیر بوته های بزرگ یاس خانه ی عمویم چه لذتی داشته، یا لحظه ای که دختر گلفروش با دسته ی بزرگی از گل مریم وارد مترو شد... داشت به میدان ونک می رفت تا گلها را بفروشد و می گفت دعا کنید امروز خوب دشت کنم. 
هر حرفی که می زنم، هر چیزی که می نویسم، آخرش چرخ می خورد می رود به ایران. آخرش خودم هم چرخ می خورم می روم ایران. و این اتفاق خیلی خوبی ست.

۱ نظر:

  1. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش....

    پاسخحذف