۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

دژاوو

روح غريبى دارم. در ميان انجام كارى مهم ناگهان پرواز مى كند، و مى رود جايى آشنا. جايى كه حتى خاطره ى خاصى در آن رقم نخورده، اما تصويرى آنقدر طبيعى جلوى چشمهايم مى سازد كه يك لحظه خودم را آنجا مى بينم. در ميدان توحيد، خيابان نهضت، در شيرينى فروشى، با كسانى كه آمده اند شيرينى عيدشان را بخرند. حتى رنگ و بوى شيرينى ها برايم زنده شده، شيرينى هايى با رنگهاى ملايم، و سبز رنگ؟ شيرينى هايى كه خيلى معمولى اند، در خيابانى كه خيلى معمولى ست. معمولى و بى خاطره.
اين حس حضور در تهران به طرز غريبى آشناست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر