برای مدتی در سنفرنسیسکو زندگی خواهم کرد. دیروز وسایلم را آوردم به یک خانهی دانشجویی که بیشباهت به هاستل نیست! اما امروز فرصت داشتم که به خیابان بروم و از شگفتیهای سنفرنسیسکو در چند قدمی خانه تعجب کنم!
خیابان میشن Mission دو چهار راه با خانه فاصله دارد، اما وقتی واردش میشوی احساس میکنی از مرزهای امریکا عبور کردهای و به مکزیک پا گذاشتهای. البته فکر نمیکنم تمام جمعیت لاتین منطقه پیشینهی مکزیکی داشته باشند، باید مجموعهای باشند از همهی کشورهای امریکای لاتین. رنگ و نقاشی دیوارها، موزیک بلند لاتین که از بلندگوی مغازهها پحش میشود، فروشگاههای پلاستیک فروشی و همهچیز فروشی، تابلوهای نوشته شده به اسپانیولی، زنها که به همراه تعداد زیادی کودک در حال قدم زدن در خیابان هستند، پیرزنهایی که دامن مشکی و جورابهای کلفت به پا دارند، مردهایی که به زبان اسپانیولی دربارهی کار و یا مواد مخدر حرف میزنند، سوپرمارکتهایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد توی قفسههایشان چیدهاند، آشغالهای ریخته شده در پیادهرو و در سوراخی که در در و دیوار ساختمانهای قدیمی موجود است، و خلاصه همهی اینها برای فراموش کردن امریکا و بازگشت به امریکای لاتین کافیست! در یکی از کوچهها، آقایی داشت دربارهی ریتم یکی از تمهای موزیک توضیح میداد و آن ریتم را با صدا و حرکات بدنش تقلید میکرد و من در آن لحظه از نداشتن دوربین به خودم لعنت میفرستادم. باید بگویم همین یک خیابان بین چهارراههای خیابان هفدهم تا بیست و چهارم آنقدر موضوع برای عکاسی و نوشتن در خودش جا داده که مدتها وقت خواهند برد!
اما یک چهار راه آنطرفتر، خیابان ولنسیا Valencia خودنمایی میکند که یک دنیای کاملا متفاوت دارد. اینجا محلهی هیپیهاست. البته نه کاملا، اما در مقایسه با میشن، خیابان ولنسیا یک جو و فضای کاملا متفاوت دارد. اینجا میشود دستفروشهایی را در کنار خیابان دید که کتابهای قدیمی و صفحههای گرامافون میفروشند، جوانهایی که با کت و کلاه و یا دامن و چکمه در گروههای پنج شش نفری با هم حرکت میکنند، سیگار میکشند، به همدیگر جوینت تعارف میکنند، کافهها مملو از جمعیت جوانند و در کل، حس یک زندگی آرام و بیدغدغه در این خیابان در جریان است. در همین خیابان چند زن و مرد هیپی دیدم که از یک درخت یک تاب بلند بسته بودند و دختر شش هفت سالهای که روی آن تاب میخورد را با لذت تماشا میکردند. باید بگویم خیابان ولنسیا، حتی بیشتر از میشن تنوع فرهنگی دارد و نوشتن و عکاسی دربارهی آن وقت بیشتری خواهد برد! و از این گردش یکی دو ساعته، یک سوغات جالب هم به دست آوردم، و آن پیدا کردن دو کتاب آشپزی بزرگ با عکسها و غذاهای جالب، آنهم در آشغالهای جلوی یک خانه بود! البته منظورم از آشغال، نایلن زبالهی آشپزخانه نیست، منظورم جعبهای از اشیاء بازیافت شدنیست که علاوه بر این کتابها، مجموعهای از لوازم دکوراسیون کریسمس هم در آن موجود بود. در هر صورت، این اولین روز، نشان داد که سنفرنسیسکو مسلما ارزش مدتی زندگی کردن را دارد.
دوست مسافر من، برای دیدن زیبایی های این شهر وقت خیلی زیادی لازم است. امیدوارم که در سن فرنسیسکو که از عجیب ترین و زیباترین شهرهای دنیاست بهت خوش بگذره.
پاسخحذففرا باور کن چنان دلم سفر خواست که نگو و نپرس.
پاسخحذفاین سفر چند ساعتم تو اردستان خیلی خوب بود. مردم بسیار مهربون و با صفایی داشت.اما دلم سفر طولانی می خواد شدیدا...
من هر دفعه که این جا رو باز کنم باید یه پیام یادبود بذارم چون شاید آخربن بار باشه که به اینجا دسترسی دارم....
پاسخحذف