با کلارا دربارهی سفرش به شمال کلمبیا حرف میزدم. میگفت در سفرش به شهر گمشده، با بومیهایی مواجه شده که به شدت فقیرند، تا حدی که دنبال توریستها راه میافتند و ته ماندهی غذایشان را میخورند. راهنمای گروهشان گفته که دولت برنامههای تامین اجتماعی برایشان دارد و قسمتی از مالیات به آنها پرداخت میشود. اما بومیها هنوز گدایی میکنند و بچههایشان را برای گدایی میفرستند. دولت با دلسوزی توریستها و دادن خوراکی و سایر لوازم به بچهها مخالف است، چون میگوید بومیهایی که بچههایشان با دست پر برگردند، از این موضوع خوشحال میشوند و آنها را به مدرسه نمیفرستند، به امید استفاده از آنها برای گدایی. مسئله در جایی بغرنج میشود که مردم به دولتشان هم اعتماد نمیکنند و نمیدانند که مالیات در واقع به بومیها میرسد یا نه.
شرایط مشابهی در مملکت خودمان اتفاق میافتد، و در بسیاری از کشورهای جهان سوم.
وظیفهی ما در این شرایط چیست؟ به دولت اعتماد کنیم و آنها را به حال خودشان بگذاریم؟ یا به التماس کودکی که تنها تقاضای یک شکلات میکند تسلیم شویم؟
شرایط مشابهی در مملکت خودمان اتفاق میافتد، و در بسیاری از کشورهای جهان سوم.
وظیفهی ما در این شرایط چیست؟ به دولت اعتماد کنیم و آنها را به حال خودشان بگذاریم؟ یا به التماس کودکی که تنها تقاضای یک شکلات میکند تسلیم شویم؟
:(
پاسخحذفListen to your heart, do whatever you "feel" like doing. At the end, you have to feel good about what you do.
پاسخحذف