امروز با گزیده شدن توسط یه پشه یا چیزی مشابه ساعت شیش صبح بیدار شدم. دو ساعت خودمو مشغول حمام و درست کردن صبحانه و مطالعه کردم و بالاخره تصمیم گرفتم برم بیرون. خصوصا که باید به بانک میرفتم و پول عوض میکردم. مسئول اون ساعت هاستل گفت بانکها بخاطر تعطیلات بستهن اما نمیدونست مناسبتش چیه. احتمالا کلمبیا هم مثل ایران همینطور رو هوا تعطیلی درست میکنن برای ملت. تصمیم عوض شد. نقشه رو برداشتم و راه افتادم چندتا موزه پیدا کنم. توی خیابون پرنده پر نمیزد. تا خیابون اصلی رفتم و دیدم بازهم خیابون بستهست. اما نه بخاطر کارناوال و بلکه برای دوچرخهسواری و دویدن مردم. هر چند قدم هم باجههای غذا و نوشیدنی تعمیرات دوچرخه کاشته بودن لب خیابون. امروز خیلی شجاعتم بیشتر شد و کلی عکس گرفتم. البته برخلاف پیشبینی ما موزهها بسته بودند و من فقط خیابونگردی کردم. از طرف موزه ملی پیاده راه افتادم به سمت پلاسا بولیوار (همونجایی که ازش میترسیدم!) و از در و دیوار و مردم عکس گرفتم. شهر کمکم داشت بیدار میشد. بعد از پلاسا بولیوار دور کاخ ریاست جمهوری طواف کردم و با یکی از گاردهای کاخ عکس گرفتم!! تدابیر امنیتی به شدت رعایت میشد و حتی اجازه قدم زدن توی پیادهروی نزدیک باغ نمیدادن. دو جا هم پلیس توی خیابون جلوم رو گرفت و کیفم رو گشت، اما در مجموع رفتار ماموران خیلی با احترام بود و میگفتند که این جزو مقررات این منطقهست. از اینجا که برمیگشتم توی یه بازارچه که همهچیز، از نو و کهنه توش میفروختن گشتم و با کلی از فروشندهها گپ زدم. و اینجا بود که یه چیزی دیدم که خیلیخیلی دوست داشتم. یکی از فروشندهها که پیرمردی بود با لباس کهنه و یه کلاه شاپو، قبل از اینکه وسایلش رو باز کنه و روی گاریش بچینه یه پاکت کوچولو شکر رو باز کرد و دور تا دور گاریش پاشید. ازش پرسیدم چرا این کار رو انجام میده و جواب داد برای شیرین کردن قدم مشتری!! این کارش و این جملهش برای شیرین شدن تمام خاطرات روز چهارم کافی بود.
دست آخر هم به سوپر مارکت رفتم و برای ناهار خرید کردم. از سبد خریدم عکس گرفتم و تکتک میوهها و سبزیجات رو در بخش خوراکیها معرفی خواهم کرد.
پلاسا بولیوار معروف. اونهایی که میدونن من چقدر از کبوتر بدم میاد میتونن درک کنن حضور داشتن توی این محل چقدر برام عذاب آور بود. دلم میخواست دهتاشون رو لگد کنم حداقل تا حالم بهتر بشه!
قهوهفروشی سیار
شعار نویسی!! تنها راه چاره انقلاب است
بازیافت
دست آخر هم به سوپر مارکت رفتم و برای ناهار خرید کردم. از سبد خریدم عکس گرفتم و تکتک میوهها و سبزیجات رو در بخش خوراکیها معرفی خواهم کرد.
پلاسا بولیوار معروف. اونهایی که میدونن من چقدر از کبوتر بدم میاد میتونن درک کنن حضور داشتن توی این محل چقدر برام عذاب آور بود. دلم میخواست دهتاشون رو لگد کنم حداقل تا حالم بهتر بشه!
قهوهفروشی سیار
شعار نویسی!! تنها راه چاره انقلاب است
بازیافت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر