خب، توی راهنماهای جهانگردی نوشته اینو از دست ندین که از دستتون میره. ما هم در یک روز دلانگیز آفتابی به شهری در نزدیکی بوگوتا رفتیم که کلیسای نمک در اون وجود داشت. تماشای منطقهی پولدارنشین شهر (شمال شهر) خالی از لطف نبود. از اتوبوس پایین پریدیم و مینیبوس سوار شدیم و درحالی که موزیک مرنگه توی مینیبوس در حال پخش بود به سیپاکیرا Zipaquira رفتیم.
توی شهر از هرکی میپرسیدیم تا کلیسا چقدر راهه جواب میدادن راه زیادی نیست. و هرچی میرفتیم به مقصد نمیرسیدیم! اما در عوض از آفتاب و زیبایی منطقه لذت میبردیم. بالاخره به بالای کوه و محل کلیسا رسیدیم، بلیط نسبت به زمان چاپ کتاب راهنما گرونتر شده بود. بلیط خریدیم و راهی معدن نمک شدیم.
داستان این کلیسا اینه که در زمان پیش از ورود اسپانیاییها اینجا معدن استخراج نمک برای بومیهای منطقه بوده و البته براشون مقدس بوده چون بومیها هر چیزی از طبیعت رو که بهشون نفع میرسوند میپرستیدن. به هر حال با ورود اسپانیاییها مثل هرجایی که وارد شدن، پروژه به نشون دادن عظمت خدای مسیحیت تغییر پیدا میکنه و ساختن کلیسا شرع میشه. ورود به یه معدن واقعی و قدم زدن توی دالونهای زیرزمینی اونهم درست چند هفته بعد از داستان معدنچیهای شیلیایی خیلی عالی بود و خیلی چسبید. ته هر دالون یه صلیب کندهکاری شده بود و داستان مبعوث شدن و مصلوب شدن و رستاخیز نقل قول شده بود. خب البته دیدن صلبیب اول و دوم و سوم یا حتی چهارم جالب بود چون پشت اکثر صلیبها حفرهی خیلی بزرگی وجود داشت که با نورپردازی حالت ترسناکی پیدا کرده بود. اما گذشتن از این صلیبها و دنبال کردن پونزدهتا صلیب کمکم خسته کنده شد. بالاخره از تعداد زیادی پله پایین رفتیم و به منطقهی بزرگی رسیدیم که در واقع کلیسا اونجا وجود داشت و مراسم مسح در روزهای یکشنبه توش برگزار میشد. بعدا در جالبترین سالن فیلم که به عمرمون دیده بودیم فیلم تاریخ کلیسا رو تماشا کردیم و متوجه شدیم که این پروژه در واقع پروژهی استخراج نمکه و در عینحال ازش استفادهی توریستی میکنن. مطمئنم تا چند سال دیگه که پروژه تموم شد یه داستانی درست میکنن که مثلا مسیح تو این کلیسا ظاهر شده و نسبت توریستهای مذهبی امریکای لاتین رو چند برابر میکنن.
در مجموع به نظرم میرسه که کلمبیا در سرمایه گذاری جذب توریست خیلی موفقه و تا چند سال دیگه که سطح امنیت منطقه بالا بره میتونه از این صنعت جهانگردی خیلی استفاده ببره.
توی شهر از هرکی میپرسیدیم تا کلیسا چقدر راهه جواب میدادن راه زیادی نیست. و هرچی میرفتیم به مقصد نمیرسیدیم! اما در عوض از آفتاب و زیبایی منطقه لذت میبردیم. بالاخره به بالای کوه و محل کلیسا رسیدیم، بلیط نسبت به زمان چاپ کتاب راهنما گرونتر شده بود. بلیط خریدیم و راهی معدن نمک شدیم.
داستان این کلیسا اینه که در زمان پیش از ورود اسپانیاییها اینجا معدن استخراج نمک برای بومیهای منطقه بوده و البته براشون مقدس بوده چون بومیها هر چیزی از طبیعت رو که بهشون نفع میرسوند میپرستیدن. به هر حال با ورود اسپانیاییها مثل هرجایی که وارد شدن، پروژه به نشون دادن عظمت خدای مسیحیت تغییر پیدا میکنه و ساختن کلیسا شرع میشه. ورود به یه معدن واقعی و قدم زدن توی دالونهای زیرزمینی اونهم درست چند هفته بعد از داستان معدنچیهای شیلیایی خیلی عالی بود و خیلی چسبید. ته هر دالون یه صلیب کندهکاری شده بود و داستان مبعوث شدن و مصلوب شدن و رستاخیز نقل قول شده بود. خب البته دیدن صلبیب اول و دوم و سوم یا حتی چهارم جالب بود چون پشت اکثر صلیبها حفرهی خیلی بزرگی وجود داشت که با نورپردازی حالت ترسناکی پیدا کرده بود. اما گذشتن از این صلیبها و دنبال کردن پونزدهتا صلیب کمکم خسته کنده شد. بالاخره از تعداد زیادی پله پایین رفتیم و به منطقهی بزرگی رسیدیم که در واقع کلیسا اونجا وجود داشت و مراسم مسح در روزهای یکشنبه توش برگزار میشد. بعدا در جالبترین سالن فیلم که به عمرمون دیده بودیم فیلم تاریخ کلیسا رو تماشا کردیم و متوجه شدیم که این پروژه در واقع پروژهی استخراج نمکه و در عینحال ازش استفادهی توریستی میکنن. مطمئنم تا چند سال دیگه که پروژه تموم شد یه داستانی درست میکنن که مثلا مسیح تو این کلیسا ظاهر شده و نسبت توریستهای مذهبی امریکای لاتین رو چند برابر میکنن.
در مجموع به نظرم میرسه که کلمبیا در سرمایه گذاری جذب توریست خیلی موفقه و تا چند سال دیگه که سطح امنیت منطقه بالا بره میتونه از این صنعت جهانگردی خیلی استفاده ببره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر