در چهار روز اقامت در ویرجینیا، فرصت شد تا به واشنگتن دی سی سری بزنم و پاسپورتم را تجدید کنم. صبح زود در هوای ابری حرکت کردم تا با اتوبوس و مترو خودم را به شهر برسانم. چیزی که زود توجهم را جلب کرد این بود که تابلوهای راهنمای اتوبوسها اطلاعات کامل نداشتند، تنها ساعت حرکت خطوط نوشته شده بود و اسم ایستگاههای بین راه ذکر نشده بود. اگر تابلوها مجهز به نقشه بودند، پیدا کردن مسیر کار آسانی نبود. شماره اتوبوسی که نقشه گوگل به من معرفی میکرد وجود خارجی نداشت و حتی خطوطی وجود داشتند که نقشهی گوگل از آنها بیخبر بود بنابراین کمی برای رسیدن به شهر با مشکل برخورد کردم. اما رانندهها با حوصله راهنمایی میکردند و به راحتی مسیر خودم را به سمت جرج تاون و دفتر حفاظت منافع جمهوری اسلامی ایران در خیابان ویسکانسین پیدا کردم. در طبقهی پایین شماره گرفتم و به طبقهی بالا رفتم تا مدارک را تحویل بدهم. فضا در ساختمان سفارت یک جور غریبیست. مراجعین تک تک و دوتا دوتا در گوشه و کنار سالن نشستهاند. آدم نمیداند باید صمیمی باشد یا فاصله بگیرد. نیم ساعتی منتظر شدم تا شمارهی من اعلام بشود. آقای مسئول، بسیار محترم و صمیمی بود. فرم پر شده، فتوکپی مدارک، عکسها، و مبلغ را تحویل دادم و جواب شنیدم که ساعت دو پاسپورت حاضر است. قبل از رفتن با شال آبی که گلهای صورتی دارد عکس انداخته بودم و دوست داشتم پاسپورتم عکس خوبی داشته باشد.
بیرون از سفارت در فکر بودم که به موزه بروم. بعد یکی از دوستان که در حال مکاتبه بودیم نظرم را عوض کرد و در کنار کاخ سفید از اتوبوس پیاده شدم. عدهای حدود بیست نفر جلوی نردهها ایستاده بودند و ظاهرا تظاهرات آرامی در مذمت جنگ به راه انداخته بودند. چند تا پلیس هم ایستاده بودند اما کسی به دیگری کاری نداشت. به طرف درب ورود و خروج رفتم و افسری از من پرسید چگونه میتواند کمکم کند. گفتم آیا امکان بازدید وجود دارد؟ گفت خیر. باید از سناتور یا عضو کنگرهتان وقت ملاقات داشته باشید تا بتوانید بروید تو. تشکر کردم و راه افتادم تا سمت دیگر کاخ را ببینم، جایی که عدهای گردشگر جمع شده بودند تا از کاخ، و با کاخ عکس بیاندازند و حتی چندتایشان منتظر بودند اوباما از پنجرهای برایشان دست تکان بدهد! از اینجا به سمت الیپس رفتم، مسیری که در حال تعمیر و بازسازی بود. هرچه دورتر میشدم، کاخ سفید بزرگتر به نظر میآمد، تا جایی که از پشت نردههایش بیرون آمده بود و نردههایش دیگر مشخص نبودند. در محوطهی چمن چادر بزرگی برپا بود و سه خانم در ردیف اول صندلیهای آن ایستاده بودند و داشتند سرودهای مذهبی میخواندند. در مسیر چند تایی عکس انداختم و راهم را به سمت نشنال مال و موزهها تغییر دادم.
از داخل قلعهی اسمیتسونین عبور کردم، که فضای داخلیاش هیچ قرابتی با معماری قدیمی بیرونش نداشت. طبقهی فوقانی بسته بود و طبقهی همکف به عنوان مرکز اطلاعات برای بازدید کنندهها استفاده میشد. بعد به گالری آرتور سکلر در کنار قلعه رفتم، جایی که نمایشگاه موقت از آثار خوشنویسی نستعلیق برپا بود. ساختمان گالری که زیر زمینی بود، بزرگ اما نسبتا خالی بود. تنها یک اثر از یک هنرمند ژاپنی در طبقهی همکف وجود داشت، و در زیر زمین، با عبور از سالنی که چند مجسمه از خدایان آسیای شرقی در آن نصب شده بود، به محل نمایشگاه که متشکل از دو اتاق بود رسیدم. نحوهی ارائهی آثار و معرفی آنها در مقایسه با آنچه در برلین دیده بودم بسیار بهتر و مفیدتر بود. آثار خوشنویسی از هنرمندان قدیمی ایرانی، از میرعلی تبریزی تا میرعماد در ویترینهای شیشهای چیده شده بود و در صفحه تلوزیونی در ابتدای سالن، نحوهی تراشیدن قلم و خوشنویسی نشان داده میشد. در این بخش از موزه عکاسی ممنوع بود. بعد از این سالن، به اتاق دیگری رفتم که آثار نقره و طلا از ایران باستان از کلکسیون شخصی آرتور سکلر را در اختیار داشتند که بیشتر متعلق به دورهی اشکانیان و ساسانیان بود. و پس از آن از اینکه این ساختمان هیچ چیز دیگری برای نمایش ندارد تعجب کردم! بعد متوجه شدم که بخشهای دیگری از موزه بخاطر تغییر دکوراسیون بسته هستند. به هر حال، واشنگتن دی سی بهترین شهر برای موزه دوستهاست، چون میتوانند مجانا از تعداد بسیاری از موزهها دیدن کنند. از کنار موزهی تاریخ سیاه (تاریخ بردهداری و پس از آن) و موزهی تاریخ امریکا گذشتم. موزهی تاریخ طبیعی میتوانست تجربهی خوبی باشد اما فرصت زیادی نداشتم.
در راه بازگشت تصمیم گرفتم به موزهی یادوارهی هولوکاست سر بزنم، تا بتوانم آنرا با آنچه از قبل و در اروپا دیده بودم مقایسه کنم. این موزه هم ساختمان بزرگ و مجهزی در اختیار داشت، اما آنچه به نمایش گذاشته شده بود به نظرم ناچیز میآمد. بخش بزرگی از ساختمان خالی بود، سالنی به نام دفترچهی خاطرات دانیل وجود داشت که در آن سعی شده بود فضای خانه و ایستگاه قطار و اردوگاه در دوران جنگ جهانی دوم بازسازی شود. عکسالعملم در مقابل چنین نمایشگاهی حیرت بود، از اینکه چطور توانسته بودند چنین فضای ساختگیای را بوجود بیاورند، و البته از اینکه چطور بازدید کنندهها به اینجا میآیند و قرار است تحت تاثیر قرار بگیرند. خیلی توقعم از این موزه بیشتر بود. عکسهایی از قتل عامهای بوسنی و رواندا وجود داشتند با طرح سئوالاتی برای بازدید کنندهها، که چرا همچنان قتل عام در بخشهایی از دنیا انجام میشود. ارزشمندترین بخش نمایشگاه برای من فیلمی بود که توسط یک امریکایی در روزهای ابتدایی جنگ در لهستان فیلمبرداری شده بود و زندگی عادی مردمی که با اولین بمبارانها مواجه شده بودند و هنوز نمیدانستند قرار است چه به سرشان بیاید را نشان میداد. در نزدیکی درب ورودی یک میز قرار داشت و از بازدید کنندهها دعوت میکرد که اگر اطلاعاتی دربارهی هولوکاست دارند را در اختیارشان بگذارند. اما در مجموع این موزه، یک فضای خالی بزرگ بود، با چند حرف و شعار.
با اینکه بدم نمیآمد در منطقهی جرج تاون قدم بزنم، اما تصمیم گرفتم که این کار را انجام ندهم. به دفتر سفارت برگشتم و با یک معطلی نسبتا طولانی پاسپورت را دریافت کردم. به عکس آن نگاه کردم. برق چشمهای آدمی که توی پاسپورت نشسته را دوست دارم.
نمای جلوی کاخ سفید |
عکسی با کاخ سفید میاندازند |
و هر چه دورتر میشدم کاخ بالاتر میآمد |
خزانه |
آدمهای پایتخت نشین خوش لباسترند |
دورنمای قلعه اسمیتسونین و ساختمان کپیتال |
برایم تعجب آور بود که چهار گروه بچههای مدرسه همه سیاه پوست بودند و با بچههای دیگر همراه نبودند |
نمای نزدیک از قلعه اسمیتسونین |
قلعه اسمیتسونین |
ورودی گالری سکلر |
ورودی نمایشگاه نستعلیق |
معرفی خط نستعلیق توسط تابلو و مانیتور |
تبلیغات نمایشگاه |
نمایشگاه پرسپکتیو |
سپر نقره دوره ساسانیان |
بشقاب نقره و طلاکاری شده، دوره اشکانیان |
ریتون سفالی |
ساختمان موزه هولوکاست |
این دیوار تنها بخش از موزه بود که با یادبود هولوکاست در برلین همخوانی داشت |
میز دریافت خاطرات |
شما برای اینکه این جنایات تکرار نشوند چه تعهدی میدهید؟ |
در هر جایی و دربارهی هر موضوعی، یک شی برای یادگاری خریدن وجود دارد. این اقتصاد است، نه فرهنگ. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر