اگرچه تب سفر و جهانگردی بسیار تند است و مسابقهی من اول آنجا رفتم یا من اول آن کار را انجام دادم روز به روز بیشتر بالا میگیرد، بد ندیدم کمی از مضرات جهانگردی بگویم، شاید به درد آن تعداد که در تصمیم خود برای هزینه کردن مبالغ هنگفت برای دیدن آن سر دنیا مردد هستند بخورد.
اولا از مضرات سفر جهانگردی، آنهم با کوله پشتی آنکه شما متوجه نیستید تا چه حد قوای بدنی دارید. اگر خیلی آدم نازپروردهای نباشید، در مقابل حمل کوله به مدت طولانی شکایت نمیکنید و همچنان به دنبال اتوبوس میدوید یا از هفتادتا پلهی هاستل بالا میروید چون هنوز گرم هستید و حالیتان نیست. پا به سن که گذاشتید، مهرهی کمرتان که بیرون زد، خار پاشنه که درآوردید، و کلا توی آینه که به استخوانبندیتان عیب و ایراد گرفتید به حرف من میرسید. از من گفتن بود.
اما بیماریها، از انواع آنفولانزاها که در کمینتان هستند، تا مالاریا و دنگه و سالمونلا و افتادن انگل به جانتان همه از نتایج آن سفر به یاد ماندنی به کشورهای جهان چهارم پنجم هستند. اگر مسافر پررویی باشید، همچنان بعد از یک سالمونلای سخت یا دو هفته تب دنگه باز هم کوله را برمیدارید و به راه ادامه میدهید. حالا اگر بدنتان حساسیتهای مختلف هم داشته باشد که دیگر نور علی نور است. منتظر یک الی چند حملهی کهیر و آسم و در خوش بینانهترین حالت، نیش پشههایی باشید که به اندازهی گردو یا در مواقعی نلبکی باد میکنند و خواب را از چشمانتان میگیرند. در مورد آن انگلها هم خیالتان راحت باشد. پزشکها میبندندتان به آنتی بیوتیکهای قوی و کل باکتریهای خوب و بد بدنتان را میکشند و در نهایت دستگاه گوارشتان که تا قبل از سفر سنگ را آب میکرد، طاقت تحمل سبزیجات و روغنها و غلات و حبوبات و لبنیات و گوشت نیمپز و هر چیز قابل خوردن دیگر را از دست خواهد داد. البته شدت و ضعفش برمیگردد به اینکه تا چه حد غذاهای خیابانی امتحان کرده باشید.
اما آدمی که از سفر برگشته مسلما با آدمی که رفته تفاوت دارد. در بعضی مواقع منحصر به فرد، از دیدن وضعیت زندگی مردمی که به دیدنشان رفتهاید درس عبرت میگیرید تا با تلاش و کار خستگی ناپذیر، زندگیتان را به جهت مخالف سوق دهید. اما به شما قول میدهم که در اکثر مواقع چیزهایی که دیدهاید شما را آدمهایی نقنقوتر و پرحرفتر بار بیاورد. وقتی برمی گردید دائم از وضعیت اینجا یا از وضعیت آنجا حرف میزنید. شما که در خانهی میزبان یا در هنگام میزبانی مهمانانتان صمٌ بکم مینشستید و اراجیف آنها را با لبخند معنیداری تحمل میکردید، حالا تبدیل به قهرمان وسط میدان شده و دربارهی همهی موضوعات حرف برای زدن دارید. البته این مسئله با تعداد مکانهای بازدید شده نسبت معکوس دارد و اگر یک جا را دیده باشید، بیست برابر بیشتر از کسی که بیست جا را دیده حرف برای زدن خواهید داشت. عاقبت به جایی میرسید که تا دهان باز میکنید که «آره، در فلان جا که بودم...» نگاهها و لبخندهای معنیدار بین مستمعین رد و بدل خواهد شد، و یک وقت به خودتان میایید میبینید اتاق خالی شده و همه در آشپزخانه در حال صحبت و معاشرت هستند.
سفر البته یک جور مرض لاعلاج هم هست. مثل این است که آدم در یک نواحی خاصی از بدنش میخ در بیاورد و دیگر نتواند بنشیند. تا بخواهد آن ناحیه خاص را زمین بگذارد، از جا بپرد و مجبور باشد (!!) برود یک جای دیگر را ببیند. بعد عدهای این وسط یک آرزوی محال را هم دنبال میکنند، اینکه مکان ایدهآل برای زندگی پیدا کنند، و تصور کنند که با پیدا کردن آن محل، شهر یا کشور، میخهای نامرعی خود بخود محو خواهند شد. البته در این مورد خاص نمیتوان با قطعیت سخن گفت چون نگارنده در برخی موارد اذعان داشته که آن مکان ایدهآلش را پیدا کرده و بهانهاش این است که باید زبان آن مملکت را یاد بگیرد، اقامت قانونی آن کشور را احراز کند، یک شغل پر درآمد با سر و همسری بیمانند برایش مهیا باشد، تا بخواهد تازه اثرات میخها را ارزیابی کند. والله اعلم.
لازم نمیدانم قر و قمیشهای جدیدی که به اخلاق مشعشع قبلیتان اضافه شده را تشریح کنم. اینکه در فلان شهر ساحلی خوراک دریایی تازه (یا حتی زنده) خوردهاید، یا بهترین آناناسها و انبههای دنیا را مزه کردهاید، یا در کوههای آلپ تازه فهمیدید مزهی پنیر یعنی چه، یا سوار قطارهایی شدید که بو نمیدهند، یا فکرتان را مشغول کردهاید که چرا شمال خودمان ساحل سفید ندارد و با مایو دو تیکه نمیشود رفت از دکهی سر خیابان آبمیوه خرید، یا حتی ملافههای سفیدتر از برف فلان هتل، تنها چند مورد مختصر از چیزهاییست که شما میدانید و دیگران حالیشان نیست. من کاملا درکتان میکنم و به شما اطمینان میدهم که ایراد از شما نیست، چون شما جهاندیده هستید و این آنها هستند که پای قورباغه نخوردهاند و پاراگلایدر سوار نشدهاند. اما به شما وصیت و نصیحت میکنم که آنها را از سفر پشیمان نکنید، چه که این جریان مثل جریان مهاجرت است، از بیرون یک رنگ و بوی دیگری دارد و شما باید دیگران را به راهی که خود رفتهاید تشویق کنید تا آنها هم همان بلاها که شما متحمل شدهاید به سرشان بیاید و شما مفت و مسلم یک همدرد پیدا کنید و ته دلتان خنک بشود. پس سفر بروید و دیگران را به سفر تشویق کنید. باشد که از رستگاران باشید.
سلام. درباره موضوعهای مهمی نوشتيد. همين مورد کولهپشتی شايد در مقايسه با حشرهها و حساسيتها و... کماهميتتر بهنظر برسه اما واقعن مهمه چون حشره و حساسيت شايد بعضی جاها باشند و بعضی جاها نه، اما کولهپشتی هميشه همراه بکپکرها است.
پاسخحذفاما خب، اين نوشته نمیتونه در برابر اونهمه پستی که درباره سفرهای رفته نوشتيد، موثر واقع بشه!
این جملهی آخرت مثل مشتی بر دهان امریکا اثر داشت :))
حذفسلام.
حذفاختيار داريد : ))
پيشتر درباره تجهيزات سفر هم مطالبی نوشتهبوديد که خيلی سودمند بود. در اين پست هم درباره سلامتی به موارد مهمی اشاره شده. از اين نظر همراستا با هم هستند.
یعنی عاشقتم...
پاسخحذفچقدر میشه حرف زد... اگه یه روزی من هم حالشو پیدا کنم خیلی حرف برای زدن دارم مخصوصا به مسافران بلاگر... با اداها و اصولهای خاصی که خیلی وقتها قابل تحمل نیست...
دو تا نکته لایک زیادتر داشت... یکی همدردیه که تو همه چیز ردپاش پیداست
و دوم اون ادمهایی که یه سفر میرن بعد اونقدر احساس جهاندیدگی بهشون دست میده و حرف میزنن که توهماتشون کار دست کسایی که واقعیت رو نمیدونن میده...
مخلصیم.
حذفخیلی عالی .
پاسخحذفبقول دوستی کاش از اول نیامده بودیم , نمیدیدیم . همین است که بعد از عمری , آدم حسرت روستایی ساده ای را میخورد که اینها را ندیده .
متاسفانه مانند مهاجرت اگر به بقیه توصیه کنی که نروید میگویند خودش رفته و لذتش را برده و حالا از خسیسی یا حسودی اش است که به ما میگوید مسافرت نکنیم
اگر توصیه کنی که مسافرت بروید خدای نکرده اگر مشکلی برایشان پیش بیاید ممکن است بگویند خوب تو که میدانستی چرا زودتر به ما نگفتی .
البته حرف بعضی هم این است که عرض عمرشان بیشتر از طولش باشد .
البته توصیه اول من همیشه رفتن بوده و خواهد بود. آدمها باید بروند تا فولاد آبدیده بشوند. همان طول و عرض زندگی. اما دیدگاهها فرق میکند.
حذف