رد کلیف Red Cliff منطقهای برای گردش و ورزش در کنار شهر سنت جرج یوتاست. مطمئناً تابستانهایش حسابی داغ است ولی ماه مارچ (اسفند ماه) هوایی دلچسب و آفتابی درخشان داشت. ما در روزهای وسط هفته رفته بودیم، بنابراین تعداد آدمهایی که دیدیم بسیار کم بود، و البته همهی آنها با سگهایشان آمده بودند. زیر آفتاب طلایی و روی خاک کاملا سرخ گردش کردیم و از منظره لذت بردیم. بعد هم به ماشین برگشتیم و ساندویچ آواکادو درست کردیم. قوت غالب ما در این سفر ساندویچ آواکادو بود، متشکل از نان، آواکادو، گوجه فرنگی و نمک. فوت کوزهگری این ساندویچ نمک است که آنرا از یک چیز بیمزه به یک غذای بهشتی تبدیل میکند. مقداری هم کنسرو سوپ و لوبیا هم همراه داشتیم و هر جا که ماکروفر یا اجاق گاز پیدا میکردیم گرم میکردیم و میخوردیم. این موضوع خیلی در کنترل هزینهها کمک میکرد. همچنین فلاسک آب جوش که از قهوهی فوری و چای، تا شکلات داغ را در دقیقهای برایمان فراهم میکرد. یک جعبه بیست و چهارتایی آبجو هم توی صندوق عقب داشتیم و هر جا با کسی گپ میزدیم و از او خوشمان میآمد به او آبجو تعارف میکردیم.
در همین دو سه روز که در یوتا بودیم، بزرگترین مشکل خشکی بسیار شدید پوست بود، از پوست دست تا صورت و حتی لبها از خشکی ترک میخوردند. آنقدر هم هر دو حواسپرت بودیم که کرم مناسب همراه نیاورده بودیم. وقتی در متل بعدی در کنار شامپو و صابون دو کرم بدن کوچک هم توی حمام دیدیم از خوشحالی سر از پا نمیشناختیم و همین موضوع متل دوم را تبدیل به معجزه کرد!
انتخاب اینکه مقصد بعدی کجا باشد سخت بود. یا باید به سمت شمال میرفتیم یا شرق. بعد از ظهر راه افتایم به سمت شهر پیج (Page) روی لبهی مرزی آریزونا. اما خیلی دور نشده بودیم که رسیدیم به دریاچه سد کوئیل کریک یا نهر بلدرچین. یک دریاچهی آرام که هیچکس اطرافش نبود و صدای ملایم خوردن آب به صخرههای نرمش زیباترین موسیقی آرام طبیعت بود. اینجا هم چند ساعتی سپری کردیم.
بعد گفتیم ما که نزدیک زایان هستیم، بریم غروب زایان را ببینیم. و البته که زایان هنوز باشکوه بود.
و شب به پیج رسیدیم. جاده از فضایی عبور میکرد که نوید رسیدن به جایی شگفتانگیز را میداد.
یک متل ارزان پیدا کردیم و اتاقی در طبقه دوم گرفتیم. صبح قبل از طلوع بیدار شدم و برای عکاسی رفتم روی پلهها، و چه کار خوبی کردم.
بعد گفتیم ما که نزدیک زایان هستیم، بریم غروب زایان را ببینیم. و البته که زایان هنوز باشکوه بود.
و شب به پیج رسیدیم. جاده از فضایی عبور میکرد که نوید رسیدن به جایی شگفتانگیز را میداد.
یک متل ارزان پیدا کردیم و اتاقی در طبقه دوم گرفتیم. صبح قبل از طلوع بیدار شدم و برای عکاسی رفتم روی پلهها، و چه کار خوبی کردم.
منظرهی روبروی طلوع که اولین اشعه خورشید روی آن افتاده بود. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر