۱۳۹۸ شهریور ۳۱, یکشنبه

نوادا

شب در خانه‌ی یکی از دوستانم در لاس وگاس بودم. او دو سه سالی بود که با یک مرد آمریکایی ازدواج کرده بود و من برای اولین بار همسرش را می‌دیدم. دیدن اینکه او و همسرش چقدر به هم می‌آیند و چقدر اشتراکات زندگیشان زیاد است مرا بی‌اندازه برای او خوشحال می‌کرد. از لاس‌وگاس هم چیزی ندارم به مطلب قبلی اضافه کنم، چون اینبار اصلا وارد شهر نشدم. خانه‌ی دوستم در حاشیه‌ی شهر بود. خانه‌ی بزرگ و زیبایی که به تازگی خرید بودند و با سلیقه دکور کرده بودند. قیمت ملک در لاس وگاس بسیار ارزانتر از کالیفرنیا بود، از طرفی آنها می‌گفتند دولت ایالتی به خانه‌هایی که به جای چمن‌کاری محوطه‌شان، از تزیینات محیطی مثل قلوه سنگ و مجسمه استفاده می‌کنند تخفیف آب و برق می‌دهد، چون مشکل آب در این ایالت خیلی جدی‌ست. این موضوع حتی روی کیفیت آب هم تاثیر دارد، که سختی آب باعث می‌شود آنها یک فیلتر روی آب ورودی خانه ببندند و مواد اضافی وارد آب کنند تا هم از سختی آن کاسته شود و به پوست صدمه نزند، و هم ماشین لباسشویی و ظرفشویی‌شان را از بین نبرد.
ساعت یازده به فرودگاه رفتیم و دخترخاله‌ام را که پروازش تاخیر داشت تحویل گرفتیم. این همان دخترخاله است که سالها پیش با هم در شیکاگو زندگی می‌کردیم، قدیمی‌های وبلاگ لابد دخترخاله‌ی همیشه در صحنه را یادشان هست.
از اینجای داستان حرکت کند می‌شود، چون دخترخاله اهل صبح زود بیدار شدن و سریع جمع و جور کردن نبود! تقریبا بعد از ظهر بود که حرکت کردیم تا در اولین قسمت مسیر، به پارک ایالتی دره‌ی آتش سر بزنیم. چندین سال قبل که یکبار داشتیم از یوتا به سمت نوادا می‌آمدیم در بین راه دچار طوفان شده بودیم و بزرگراه بسته شده بود و پلیس مسیر ما را به داخل پارک ایالتی عوض کرده بود. در تاریکی شب در جاده‌ای بسیار عجیب و در زیر سایه‌ی صخره‌های غریب می‌راندیم و از همان موقع من به خودم گفته بودم باید به اینجا برگردم!
صخره‌های قرمز رنگ با طرحهای عجیب و غریب، خاک سرخ، و بخصوص سنگ‌نگاره‌های پیش از تاریخی روی یکی از صخره‌های بزرگ پارک، چیزهایی بودند که ارزش بازگشتن را داشتند.
صخره‌های قرمز دره‌ی آتش که واقعا آدم را یاد شعله‌های سرخ جهنم می‌انداخت!







این، صخره‌ی مهمی بود. نه فقط بخاطر اینکه بالایش سنگ نگاره نقش بسته بود، بلکه بخاطر اینکه گذشتگان برای رسیدن به سنگ نگاره یک راه پله‌ی سنگی توی صخره کنده بودند که کنار راه پله‌ی فعلی قابل رویت است








سنگ‌نگاره‌ها شگفت‌انگیزند. کسی که آنها را روی صخره می‌کنده، بی‌شباهت به نویسنگان امروزی نبود. او هم چیزی در درونش داشت می‌خواست سینه‌اش را از حرفها خالی کند، یا دیگران را هدایت کند، یا کسی را (از جمله خودش را) به هدفی اجتماعی برساند. و بخش شگفت دیگر این است که ما حالا باید این نقشها را نگاه کنیم و داستانش را بسازیم. داستانی که شاید با داستان اولیه متفاوت باشد و ما تنها آنرا یک چیز ساده بدانیم. 

نمای دیگری از صخره‌ی سنگ‌ نگاره


آنقدر دیر آمده بودیم و روی برخی نقاط متمرکز شده بودیم که رنجرهای پارک آمدند طرفمان و حالی‌مان کردند که پارک تعطیل است. شب را در یک متل در سنت‌جورج گذراندیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر