۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

سرزمین

رامون همسایه‌ی ماست. قبلا تنها اسمش را می‌شنیدم. بالاخره فرصتی دست داد تا از نزدیک ببینمش. آقای تقریبا مسن، با کلاه گیسی نارنجی رنگ، شبیه به موهای دانلد ترامپ، و قدمهایی بدون عجله، که در آرامش و تنهایی در همسایگی ما زندگی می‌کند. چند روز پیش با اولین آفتاب زیبای تابستانی، فرصت را غنیمت شمردم تا کوله پشتی سفر را در حیاط بشویم، و آنجا موفق شدم با رامون صحبت کنم. گفتم شنیده‌ام که شما اهل اسپانیا هستید. به سادگی گفت بله. پرسیدم کجایش؟ گفت یک جایی نزدیک بارسلونا. با همه‌ی هیجانی که در وجودم موج می‌زد گفتم من خیلی دلم می‌خواهد به اسپانیا بروم، در واقع دارم برای رفتن به اسپانیا لحظه شماری می‌کنم. سری تکان داد و چیزی نگفت. گفتم چند وقت است به امریکا آمده‌اید؟ گفت چهل سال. گفتم پس حتما خیلی جوان بودید وقتی آمدید اینجا. نگاه عمیقی به من انداخت و گفت، نه آنقدرها. بیست و پنج سالم بود. پرسیدم کار می‌کنید؟ گفت بله، روزی چهار ساعت در یک هتل کار می‌کنم. پولش خوب است، کار راحتی‌ست. زود می‌آیم خانه.
کمی درباره‌ی وضعیت بی‌کاری‌ام حرف زدیم. برایش گفتم که نزدیک یکسال در امریکای جنوبی سفر می‌کردم، و حالا فرصت پیدا کردم کوله را بشویم برای سفر آینده. علاقه‌ای به حرفهای من نداشت. بازهم گفتم که چقدر دلم می‌خواهد به اسپانیا بروم. گفت اسپانیا نابسامان است. هیچوقت به آنجا برنمی‌گردم. دیگر چیزی نگفتم. احساس کردم حرفهایم آزارش داده. باز رفت توی خودش و شروع کرد به بازی کردن با سگ. این تنها کاری‌ست که در کنار باغبانی و تماشای تلوزیون انجام می‌دهد. بازی با سگ. 
از آنموقع خیلی به فکر رفته‌ام، و سناریوهای بسیاری در ذهنم برای این آدم ساخته‌ام. آدمی که در بیست و پنج سالگی، کشوری را که نابسامان می‌خواند را ترک بگوید، تا در انزوا در گوشه‌ای از امریکا آرام بگیرد، و بعد از این چهل سال، بگوید دیگر نمی‌خواهد به کشورش برگردد...

۱ نظر:

  1. سلام
    اسپانیا خصوصا بارسلونا زنده ترین جای اروپاست. تقریبا تمام اروپا رو دیدم آرامشی که در بارسلون یافتم هیچ جا ندیدم جذابیتهای بارسلون رو حتی پاریس هم نداشت مالاگا کادیز سویل تنگه جبل الطارق معروف مقصدهای بعدی من در جنوب اروپا بودن طبیعت مدیترانه ای در تمام مدت سفر منو به یاد زادگاهم شیراز عزیز می انداخت من آانقدر رانندگی کردم تا رسیدم به جایی که آن می گفتن لا سگرا در جنوب پرتقال نوشته بود آخر دنیا اما محلی ها اعتفاد داشتند اول دنیا. قسمتی از مطالبی که راجب آمریکای لاتین نوشته بودیدمی شد در جنوب اروپا دید

    معمولا جایی که دزدها جیب آدمو خالی می کنن از اون جا به بدی یاد می کنن در بارسلون جیب منو خالی کردن ولی بازهم بر میگردم واین آخرین سفر من به این شهر زیبا نخواهد بود.

    با احترام علی

    پاسخحذف