لابلای بروز رسانی سفرنامههای قدیم، جایی هم باید باز کنم برای سفرنامههای جدید و اتفاقات روزمره.
این پنجشنبه و جمعه رفته بودم پلور. نامزدی یکی از همکاران قدیم بود، یک مهمانی صمیمانه که بعدش شب همانجا ماندیم و صبح که بیدار شدم اولین تصویر جلوی چشمم کوه دماوند بود! آنقدر نزدیک، آنقدر زیبا که نفسم بند آمده بود. بعد از صبحانهی دسته جمعی تنبلانهای که تا نزدیک ظهر طول کشید، در جاده هراز برای پیدا کردن مسیری به رودخانه حرکت کردیم. هوای خوب، آسمان آبی و ابرهای سفید کوچک چیزهایی بودند که در این چند ماه دلم برایشان خیلی تنگ شده بود. هوای تمیز را با نفسهای عمیق جذب میکردم و بیش از تمام ماههای گذشته سرخوش بودم. بارها تکرار کردم که چه روز خوبیست، چه هوای خوبیست، چقدر امروز حالم خوب است. تصمیم جدی گرفتم که تا یک سال دیگر از تهران بروم جایی که بشود در هوایش نفس عمیق کشید.
امروز هم اتفاق جالبی افتاد. یکی از دوستانم فراخوان سمینار تخصصی پژوهشکده مردم شناسی سازمان میراث را برایم فرستاد که ساعت دو و نیم تا شش و نیم بود. دعوتنامه را خیلی دیر دیدم و تصمیم گرفتم فرصت را مغتنم بشمرم، شاید بتوانم دکتر پرمون را ببینم. وقتی که رسیدم سالن همایش پر بود و رفتم در انتهای سالن نشستم. با اینکه اسم برنامه سمینار «مردم، فرهنگ و آگاهی» بود، حرفی از مردم زده نشد، حاضران بیشتر از خود سازمان میراث بودند و در میان جمع کسی را نمیشناختم. در این مراسم از استاد مردمشناس و پژوهشگر، دکتر محمد میرشکرایی که مدتی ریاست پژوهشگاه را به عهده داشت و اولین موزهی مردمشناسی ایران را راه اندازی کرده بود تجلیل شد که رفت پشت تریبون مثل پدربزرگهای دوست داشتنی کمی برایمان صحبت کرد.
بقیهی مراسم بیشتر صحبت از دغدغههای تحقیقات مردمشناسی و مشکلات پژوهشگاه بود و در واقع صحبتی از مردم و نقششان در فرهنگ و آگاهی به میان نیامد. تعدادی هم تقدیرنامه رد و بدل شد و ما برای پیشکسوتان دست زدیم. اما اتفاق جالب این بود که وقتی فهرست اسامی دست به دست میشد، خانم جلویی چرخید و از من پرسید شما خانم ثابتیان هستید؟ گفتم بله. گفت وبلاگ چمدانک؟ من وبلاگ شما را میخوانم! راستش با این حرف انگار بهترین تقدیرنامه را به من دادند! این اتفاق خوب را هم گوشهی ذهنم ذخیره کردم تا هر چند وقت به یادش بیفتم و عمیقا لبخند بزنم.
امروز هم اتفاق جالبی افتاد. یکی از دوستانم فراخوان سمینار تخصصی پژوهشکده مردم شناسی سازمان میراث را برایم فرستاد که ساعت دو و نیم تا شش و نیم بود. دعوتنامه را خیلی دیر دیدم و تصمیم گرفتم فرصت را مغتنم بشمرم، شاید بتوانم دکتر پرمون را ببینم. وقتی که رسیدم سالن همایش پر بود و رفتم در انتهای سالن نشستم. با اینکه اسم برنامه سمینار «مردم، فرهنگ و آگاهی» بود، حرفی از مردم زده نشد، حاضران بیشتر از خود سازمان میراث بودند و در میان جمع کسی را نمیشناختم. در این مراسم از استاد مردمشناس و پژوهشگر، دکتر محمد میرشکرایی که مدتی ریاست پژوهشگاه را به عهده داشت و اولین موزهی مردمشناسی ایران را راه اندازی کرده بود تجلیل شد که رفت پشت تریبون مثل پدربزرگهای دوست داشتنی کمی برایمان صحبت کرد.
بقیهی مراسم بیشتر صحبت از دغدغههای تحقیقات مردمشناسی و مشکلات پژوهشگاه بود و در واقع صحبتی از مردم و نقششان در فرهنگ و آگاهی به میان نیامد. تعدادی هم تقدیرنامه رد و بدل شد و ما برای پیشکسوتان دست زدیم. اما اتفاق جالب این بود که وقتی فهرست اسامی دست به دست میشد، خانم جلویی چرخید و از من پرسید شما خانم ثابتیان هستید؟ گفتم بله. گفت وبلاگ چمدانک؟ من وبلاگ شما را میخوانم! راستش با این حرف انگار بهترین تقدیرنامه را به من دادند! این اتفاق خوب را هم گوشهی ذهنم ذخیره کردم تا هر چند وقت به یادش بیفتم و عمیقا لبخند بزنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر