مشکل بتوانم سفرنامه نویسی سفرهای گذشته را منظم پیش ببرم. آنقدر اتفاق پیش میآید که نه فرصت نوشتن پیدا میکنم و نه میتوانم فکرم را روی سفرهای قدیم جمع کنم. این منحنیهای سینوسی اتفاقات به شدیدترین حالتشان رسیدهاند و خیلی هنر کنم میتوانم خونسردیم را حفظ کنم. اتفاقات خوب به اندازهی اتفاقات بد نوسان و شدت دارند. یک جورهایی دارم از این روزهای آخر تابستان میترسم، موقع رد شدن از خیابان بیشتر دقت میکنم، نمیدانم این رانندهها حواسشان را کجا جا گذاشتهاند.
هفتهی پیش یکهو رفتم گرگان. اصرار دخترعمهام بود، مدتها به او قول داده بودم همراهیش کنم، از طرفی عمویم هم در ساری برای مادربزرگ و پدربزرگ و عمه مراسم یادبود گرفته بود و با اینکه یادش رفته بود دعوتم کند اما گفتم باید توی آن مراسم باشم. چقدر هم از دیدنم خوشحال شد و گفت من شرمندام، خندیدم و گفتم چه شده؟ چون دعوت نبودم باید بروم بیرون؟ این عمو را خیلی دوست دارم. روحش خیلی شفاف است و راحت میشود احساساتش را خواند. وقتی خوشحال است کاملا میفهمم، وقتی عصبانیست هم نمیتواند قایم کند. آدم تکلیفش را با این عموی دوست داشتنی میداند.
به هر حال، همان چهارشنبه که اعلام شده بود قرار است سیل بیاید ما راه افتادیم و البته توی سیل افتادن را هم تجربه کردیم! بس که این دختر عمه کله شق است! باران شدید تا نزدیکی گرگان هم ادامه داشت و جاده بعد از کردکوی بسته شده بود. پلیس هدایتمان کرد به یک محله که آخرش به جاده قدیم میرسید و مسیر کوتاهمان دو برابر شد. انگار قرار نبود به گرگان برسیم، اما چقدر در این مسیر خندیدیم که قابل وصف نیست. در همین اوضاع وخیم بودیم که عمهی ته تغاری هم یک فیلم روی تلگرام برای ما فرستاد تحت عنوان «فیلمی از باران شدید مازندران هم اکنون». آنقدر خندیدیم که به گریه افتادیم! فیلم را نگاه کردیم ببینیم ما را نشان میدهد یا نه.
سالم و سلامت به گرگان رسیدیم و من فکر کردم که چقدر این شهر را دوست دارم. تقریبا تمام روز پنج شنبه را در طبیعت بودم، در ناهارخوران و النگ دره، اصلا تمام انرژی منفی تهران باید تخلیه میشد. هنوز هم آرامش و حس خوبش با من مانده. شهر خوب، هوای خوب، مردم خوب، شاید هم یکهویی بروم ساکن گرگان بشوم؟
باز برگشتهام به تهران و دردسرهایش. خیلی وقتها برای تهران دلم میسوزد. مثل کره اسب یتیمیست که اندازهی یک کامیون بارش کردهاند. کلی هم بزکش کردهاند تا رنگ زردش معلوم نشود. تهران تشنهی خستهی آلوده... آخ از این آلودگی، به خودم قول دادهام تا سال دیگر از تهران بروم جایی که آسمان آبی دارد.
هفتهی دیگر هم عازم سفرم. به قول سمیّه میخها خیلی فشار آوردهاند. امیدوارم که سفر خوبی باشد.
میخواستم راجع به موضوع مهمی حرف بزنم اما یادم نمیآید چه بود. ای دی اچ دی سلام میرساند.
هفتهی پیش یکهو رفتم گرگان. اصرار دخترعمهام بود، مدتها به او قول داده بودم همراهیش کنم، از طرفی عمویم هم در ساری برای مادربزرگ و پدربزرگ و عمه مراسم یادبود گرفته بود و با اینکه یادش رفته بود دعوتم کند اما گفتم باید توی آن مراسم باشم. چقدر هم از دیدنم خوشحال شد و گفت من شرمندام، خندیدم و گفتم چه شده؟ چون دعوت نبودم باید بروم بیرون؟ این عمو را خیلی دوست دارم. روحش خیلی شفاف است و راحت میشود احساساتش را خواند. وقتی خوشحال است کاملا میفهمم، وقتی عصبانیست هم نمیتواند قایم کند. آدم تکلیفش را با این عموی دوست داشتنی میداند.
به هر حال، همان چهارشنبه که اعلام شده بود قرار است سیل بیاید ما راه افتادیم و البته توی سیل افتادن را هم تجربه کردیم! بس که این دختر عمه کله شق است! باران شدید تا نزدیکی گرگان هم ادامه داشت و جاده بعد از کردکوی بسته شده بود. پلیس هدایتمان کرد به یک محله که آخرش به جاده قدیم میرسید و مسیر کوتاهمان دو برابر شد. انگار قرار نبود به گرگان برسیم، اما چقدر در این مسیر خندیدیم که قابل وصف نیست. در همین اوضاع وخیم بودیم که عمهی ته تغاری هم یک فیلم روی تلگرام برای ما فرستاد تحت عنوان «فیلمی از باران شدید مازندران هم اکنون». آنقدر خندیدیم که به گریه افتادیم! فیلم را نگاه کردیم ببینیم ما را نشان میدهد یا نه.
سالم و سلامت به گرگان رسیدیم و من فکر کردم که چقدر این شهر را دوست دارم. تقریبا تمام روز پنج شنبه را در طبیعت بودم، در ناهارخوران و النگ دره، اصلا تمام انرژی منفی تهران باید تخلیه میشد. هنوز هم آرامش و حس خوبش با من مانده. شهر خوب، هوای خوب، مردم خوب، شاید هم یکهویی بروم ساکن گرگان بشوم؟
باز برگشتهام به تهران و دردسرهایش. خیلی وقتها برای تهران دلم میسوزد. مثل کره اسب یتیمیست که اندازهی یک کامیون بارش کردهاند. کلی هم بزکش کردهاند تا رنگ زردش معلوم نشود. تهران تشنهی خستهی آلوده... آخ از این آلودگی، به خودم قول دادهام تا سال دیگر از تهران بروم جایی که آسمان آبی دارد.
هفتهی دیگر هم عازم سفرم. به قول سمیّه میخها خیلی فشار آوردهاند. امیدوارم که سفر خوبی باشد.
میخواستم راجع به موضوع مهمی حرف بزنم اما یادم نمیآید چه بود. ای دی اچ دی سلام میرساند.
ما از همین بیترتیب نوشتن سفرنامهها هم کلی استفاده میکنیم و لذت میبریم :) هر جور که راحتی بنویس که فکر ناراحتی باعث ننوشتن نشه :)
پاسخحذفمن شرمنده م که بیبرنامگی در همهی ابعاد زندگیم رسوخ کرده :))
حذف