موج غم و اندوه و همدردى كه با انفجار در فرودگاه آتاتورك استانبول در شبكه هاى اجتماعى به راه افتاده جنسش با قبل فرق دارد. اينبار پاريس نيست كه براى خيلى ها دست نيافتنى باشد و با توصيفاتش در كتابها و تصاويرش در فيلمهاى عاشقانه خو گرفته باشند. استيو جابز هم نيست كه خيلى ها از پس هزينه ى خريد محصولاتش برنيايند و آرزويش به دلشان مانده باشد. استانبول فرق دارد.
استانبول از جنس خود ماست. براى خيلى از ما اولين جايى در دنيا بوده كه طعم آزادى و آسايش را در آن چشيده ايم. براى خيلى از ما اولين جايى بوده كه خودمان را در آن كشف كرديم، اولين بوسه ى عاشقانه در ملاء عام را تجربه كرديم، دامن هاى رنگى پوشيديم و در حالى كه باد توى موهايمان مى رقصيد در خيابانهايى قديمى و زنده و زيبا قدم زديم. استانبول براى خيلى از ما اولين جايى بوده كه در آن ديديم مى شود مذهب در كنار مدرنيته همزيستى كند، مى شود هم مسجد داشت و هم ديسكو، مى شود هم ساختمان مدرن داشت و هم بافت قديمى زنده و شاداب، مى شود در گرماى تابستان بلوز آستين كوتاه به تن كرد و در هنگام ورود به مسجد روسرى به سر گذاشت. استانبول آن آزادى غمگينى را در خود داشت كه ما در تهران جستجو مى كرديم.
امروز ما، عاشقان قدر شناس، آزادى خواهان صلح جو و ماجراجويان زيبا دلمان براى استانبول غم داشت. امروز ما، درد كشيده هاى ساكت، به ياد اولين تنفس آزادانه در هواى شرجى و گرم استانبول، به ياد گلفروشى هاى خيابانى، كافه هاى كوچك، و نواى موسيقى در هر كوى و برزن، در خلوت خود براى استانبول سكوت كرديم. امروز ما دلمان از آن جهت غمگين بود كه ممنون لذت زندگى بوديم. ممنون لذت ساده ى زندگى كه استانبول، اين شهر ساحلى متنوع به ما هديه داده بود. ما قدردان همين لذتهاى ساده ايم و براى استانبول، هواى آزاد و عارى از دود باروت آرزو داريم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر