امروز برای امانت گرفتن کتاب به ساختمان شمالی کتابخانه دانشگاه هامبولد رفتم. این ساختمان را بسیار بیشتر از ساختمان اصلی کتابخانه دوست داشتم. فضای آن مطبوعتر بود و حس دانشگاه تهران به آدم دست میداد.
درختهای این گورستان اما داستان دیگری دارند. درختها با آدم صحبت میکنند. از روزهایی میگویند که این شهر در آتش جنگ نابود میشد. درختها یادگارهای بسیاری از جنگ با خود دارند
اما قبل از رفتن به کتابخانه، امروز به گورستان یهودیان (وایسنزی) در برلین رفتیم. این گورستان قدیمی که اکثر افراد متوفی در آن متعلق به قرن نوزدهم و سالهای ابتدایی قرن بیستم هستند، همان فضای رازآلود و تاریخی را داشت که از برلین انتظار میرفت. یادبودی دایره شکل در جلوی درب ورودی قرار داشت که لوحههای سنگی با نام اردوگاههای مرگ دور آن چیده شده بود. با عبور از آن، وارد جنگل بسیار متراکمی از سنگهای قبر متفاوت شدیم که همان ابتدا تسخیرمان کرد.
یادبود ورودی |
قلوه سنگها روی لوحه یادبود آشویتس نشانگر افرادیست که به این مکان سر میزنند |
خیال انگیز |
متراکم |
غریب |
قلوه سنگها پیام میرسانند. کسی اینجا بوده. |
پشتهای از سنگهای شکسته ساخته شده |
و یا بخشی از تاریخ را به آغوش کشیدهاند |
و رها نمیکنند... |
خود یک درخت میتواند به تنهایی کتابی از تاریخ باشد |
و به ما بگوید: فراموش نکنی... |
عکس آخر، برایم صحنهی خاصی بود. پیرمردی که روی صندلی چرخدار الکترونیکی نشسته بود و پیرزن را تماشا میکرد که سنگ قبری را میشست. چقدر داستانها که به ذهن آدم میآید. چقدر ذهن آدم پرواز میکند با دیدن این پیرمرد و پیرزن...
خوراک شهرام شهریار :))))
پاسخحذفخودشون قبلا ابراز علاقه کردن پیش از شما
حذفبانو زهره سادات هسستند ایشان ، آیا؟؟؟
حذفبله خب!
حذفسلام و درود
پاسخحذفبدون و اجازه و با افتخار در سفرنویس گنجانده شد.
http://www.safarnevis.com/?p=8481
خواهش میکنم. ممنون از شما.
حذفشرطی مون کردید جناب شهریار، نظر قبلی رو که می ذاشتم تعجب کردم که چرا نظر شما نیست، نگو هنوز تایید نشده بوده! :))
پاسخحذفشخصیت دوست داشتنی و زیبایی هستی. خیلی خوشحالم که هستی. ارام و صبور و متین و ساده و صریح و صمیمی و مستند می نویسی...
پاسخحذفونداد زمانی
همه ی اینا با هم؟ :)))
حذف