نمیدانم یادشان رفته بلاگر را فیلتر کنند یا کافی نت ما به طرز معجزه آسایی از زیر فیلترها در رفته.
در بم هستم، خیلی حرفها برای گفتن دارم، خیلی کارها برای انجام دادن، خیلی ها را دیده ام و به داستانها و اساطیر گوش سپرده ام. وقتی به همراهی مهندسین مرمت ارگ، تا بالای قسمت حاکم نشین رفتم تازه فهمیدم منظر فرهنگی یعنی چه. دشت بزرگی از درختهای سربلند نخل که خانه ها را در خود پنهان کرده اند.
راستی، هفته ی فرهنگی بم هفته ی آینده از 15 تا 22 مهرماه برگزار می شود. دارم تلاش می کنم روز هفدهم را در بم باشم و در تشکیل زنجیره ی انسانی دور ارگ (از ساعت نه صبح) مشارکت کنم. برنامه های دیگر شامل پخش فیلم سینمایی، جشن خرما (یک روزه، جشن خرمای اصلی هفته ی پیش تمام شد)، نقاشی طولی(در طول خیابان یکطرفه)، نقاشی دیواری، جشنواره خشت و گل و نمایشگاههای عکاسی ست. با توجه به اینکه می گویند این اولین بار است که برنامه های هفته ی فرهنگی بم برگزار می شوند، نمی دانم کیفیت برنامه ها به چه صورت خواهد بود. اما هر چه که هست، بم هنوز خیلی مراسم و جشن ها و توجه ها می خواهد تا دردهایش کمی فروکش کند.
این چند روز گذشته بیشتر به صحبت با آدمهای قدیمی و یا صاحب منصب گذشت. امروز اما روال عوض شد، دخترک ماجراجوی درونم مرا به نخلستانهای بی حصار کشاند و گوشه ای نشاند تا پایین رفتن آفتاب را در میان «زلف نخلها» تجربه کنم. امروز با غروب بم آرامش گرفتم. بعد از این یک هفته می گویم که بم محروم و بم رنج دیده و سرزمین نخلها را بسیار دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر