این آقای دانیل که از وبسایت کاوچ سرفینگ آمد خانهام، اهل برلین است. همان اول که داشت بند پوتینهایش را جلوی در باز میکرد که وارد شود نگاهش به لغتهای آلمانی که روی کمد برچسب زده بودم افتاد و گفت فلان کلمه اشتباه است و آخرش یک حرف دی جا افتاده. بعد هم سلام و احوالپرسی و این حرفها، ده دقیقه بعد گفت میداند رفتارش خیلی آلمانیست ولی طاقت نمیآورد غلط املایی جلوی چشمش باشد و کاری دربارهاش نکند! خودکار را برداشت و همهی کلمهها را درست کرد!!
در شهرمان فستیوال فیلمهای اروپای شرقی در جریان بود و دانیل به همین دلیل آمده بود. برای یکی از فیلمها هم برای من بلیط خرید و به تماشای فیلم رفتیم که اتفاقا مربوط به بخش جدید فستیوال و از اسپانیا بود. فیلم به نام Ispansi، درباهی گروه کودکان و مهاجران کمونیست اسپانیاییست که در دوران جنگ داخلی به روسیه گریختند و در حالی که هیچوقت توسط روسها پذیرفته نشدند، در دوران جنگ جهانی دوم مورد تعقیب آلمانها بودند، و حتی بعد از اینکه جنگ در اسپانیا به پایان رسید، اجازهی بازگشت به کشور نداشتند تا پایان فیلم و مرگ ژنرال فرانکو. در واقع فیلم روایتی عاشقانه در چنین پیش زمینهی تاریخی بود. کارگردان و هنرپیشهی اصلی فیلم، کارلوس ایگلسیاس به همراه یکی از بازیگران در سالن حضور داشت و بعد از پایان فیلم به سئوالها پاسخ میداد. قسمتهای آلمانی را دانیل برای من ترجمه میکرد و قسمتهای اسپانیایی را من برای او. کارلوس ایگلسیاس دربارهی پیچیدگی جنگ و شرایط آدمها در آن صحبت میکرد. حتی در زمان حاضر هم اختلافات بزرگی بین جناح کمونیست و جناح جمهوری خواه مذهبی در اسپانیا وجود دارد که چون دربارهشان بحث نمیشود، پنهان مانده و نادیده گرفته شده. حتی کودکانی که در دوران جنگ داخلی از اسپانیا مهاجرت کردند، وقتی در چهل و پنجاه سالگی اجازهی سفر به اسپانیا را پیدا کردند، مورد استنتاق قرار گرفتند، با اینکه ارادهای در ترک وطن و مهاجرت به یک کشور کمونیستی نداشتند. در پایان فیلم یک جمله نوشته شده بود که مرا متاثر کرد، «تقدیم به آنها که هرگز بازنگشتند».
سعی کردم برای دانیل از انقلاب و مهاجرتهای بعد از آن توضیح بدهم. دربارهی آن حس کمبود که همیشه مثل یک حفره توی قلب مهاجرها وجود دارد. بعضیها امکان بازگشت و یا سفر را دارند، بعضیها، نمیدانند آنروز کی برایشان اتفاق خواهد افتاد. برایم از آلمانیها گفت و از از اینکه ایدهی وطنپرستی برایشان کاملا تغییر کرده. در واقع حس وطنپرستی، بعد از اتفاقاتی که در جنگ جهانی دوم برایشان افتاد، برای آلمانیها مذموم شمرده میشود. از همان کودکی این عقیده به آنها القا میشود که نسبت به جنگ جهانی و نازیها احساس گناه داشته باشند. بنابراین به تاریخ آنقدرها اهمیت نمیدهند و شرایط امروز برایشان مهمتر است. به همین علت، آلمانیها وقتی مهاجرت میکردند با مشکلات کمتری مواجه بودند و خودشان را با شرایط جدید تطبیق میدادند و علاقهی چندانی به بازگشت به کشورشان نداشتند. دانیل میگفت آلمانها حتی تعصب خاصی نسبت به پرچم کشور خود ندارند. در ابتدای یک بازی فوتبال با سرود ملیشان همراهی نمیکنند، و دیدگاهشان به وطن کاملا سطحی شده. اما لهستانیها به طور مثال، بسیار وطنپرست هستند و وقتی برای کار به مهاجرت میروند، همچنان ارتباط عاطفی خود را با خاکشان حفظ میکنند.
مطلب دیگری که برایم جالب بود این بود که دانیل در قسمت شرقی برلین ساکن بود و آلمان کمونیستی را تجربه کرده بود. مطالبی میگفت که مرا به یاد دههی شصت میانداخت. مثلا میگفت استفاده از لوازم غربی کاملا قدغن بود. بچهها اگر با کیسهی خرید با آرم فروشگاههای غربی به مدرسه میرفتند، از صف بیرون کشیده میشدند و مجبور بودند یا کیسه را پشت و رو استفاده کنند و یا به خانه فرستاده میشدند تا آنرا عوض کنند. برای رفتن به بخش غربی شهر و دیدار از سایر اعضای خانواده، باید پاسپورت میداشتند و در اکثر مواقع اجازهی ورود به بخش غربی برلین صادر نمیشد. میگفت روزی که دیوار برلین را برمیداشتند، این اتفاق آنقدر سورئال و غیر طبیعی بود که فکر میکرد دارد فیلم تماشا میکند.
دانیل امروز به برلین برمیگردد. حس سفر کردن در من بیدار شده.
خوب اگر بخوایم آلمان رو با سایر کشورهای اروپایی (حداقل اونهایی من دیدم و توشون گشتم) مقایسه کنیم، باید بگم که آلمانیها بی نهایت به پرچمشون احترام میذارن و براشون مهمه، (نه مثل آمریکایی ها و نه مثل آلمان قبل از جنگ، اما نسبت سایر کشورهای اروپایی امروزی، بسیار زیاد) آلمانها بسیار وطن پرستند، اما حس عذاب وجدان تاشی از جنگ مانع بروزش می شه و حتی در کلام انکار می شه، اما در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی بی نهایت وطن پرستند. به عقیده من از طون پرستی گذشته و بسیار فاشیست هم هستند، البته این رو در برلین کمتر می شه دید، در قسمتهای شمالی، غربی، و جنوب (سمت سوییس) این مساله را در هر دقیقه هر روز می شه دید. برلین و آلمان شرقی کمی متفاوت است مسلما. از هر لحاظ
پاسخحذفدر ضمن همونطور که دانیل گفته، هر کدام یک پلیس هستند، این میل غیرقابل کنترلشان به اصلاح، به رفع خطا، به غلط گیری، اگرچه گاهی برای یک غیر آلمانی حتی از فرهنگ مشابه، مثل سوییسی و هلندی می تواند آزارنده و برخورنده باشد، اما به زعم من، همین حس غیر قابل کنترل برای اصلاح است که آلمان ویران بعد از جنگ را به سرعت تبدیل به کشوری مدرن و از برترین های دنیا کرده
سلام
پاسخحذفشما خانوم هستيد مگه نه؟
بعدش يه سوال داشتم كاملا خصوصي مي خواستم جوابمو بدين
چطوري تو كوچ سرفينگ اعتماد ميكنيد؟!!!
يعني اين آقاي دانيل كه اومده خونتون؟
مي دونيد منظورم چيه؟
همون ديگه؟
اصلا روابط اونجوري هم ممكنه مطرح بشه؟
ma.asili65@gmail.com
خیلی خوشحالم که یک ایرانی این رشته را تحصیل میکند.خوشحالم که حادثه ها ی افکارت را با ما قسمت میکنی و ما در نگاهت تقسیم میکنی .میخوانمت.
پاسخحذفهمای. ممنونم از نظرت. فکر میکنم حق با تو باشه و برلین یه جوری با بقیهی جاها فرق کنه.
پاسخحذفناشناس. خب مسئله همون اعتماده. من توی ایران با همون طرز تفکر بیاعتمادی بزرگ شدم ولی ده سال زندگی خارج از ایران و سفر به کشورهای مختلف خیلی چیزها رو برای من تغییر داده. عقیده دارم که اعتماد یک مسئلهی دو طرفهست. اگر چه این تصور رو ندارم که ما توی یک دنیای کاملا سالم و بدون مشکل زندگی میکنیم، اما تا بحال اعتماد کردم و ضرری ندیدم. و در مورد خاصی که فکر میکنم منظور شما باشه، این تجربه رو داشتم که وقتی شما خودت نخواهی، طرف مقابل باید به این نخواستن احترام بگذاره، حتی اگر اون شخص همسر یا نامزدت باشه. این احترام در شرایطی که من توشون قرار گرفتم همیشه وجود داشته، و چون حمایت کامل قانون رو پشت سر خودش داره، برای اکثریت مردم به عنوان یه اصل شناخته شده، و فکر میکنم همین تفاوتش با قانون کشورهای اسلامی (که زن همیشه توشون قربانی یا محکومه) باعث میشه که تو جایی مثل ایران سطح اعتماد پایین بیاد. و نهایتا این مسئله کاملا یک انتخاب شخصیه. خیلی از همین غربیها اینطور فکر نمیکنن و نمیتونن اعتماد کنن.
پاسخحذفميدونم چي ميگين، ولي خب بازم خيلي سخته اعتماد اينطوري! خود اون قانون هم وقتي ببينه شما تو سايت به يكي اعتماد كردين و اومده خونتون و بعد مثلا مورد دستبردي چيزي قرار گرفتين يا هر چيز ديگه اي طبيعتا اول ميپرسه شما چطور اعتماد كردين؟ تو رابطه اونجوري هم واقعا مساله اينه كه زن ميتونه شروع كننده باشه ولي ادامه اش و پايانش واقعا غير قابل پيش بينيه چون مسائل واقعا منطقي پيش نميره!!!ـ
پاسخحذفببخشيد شايد درست نبود اينطوري وارد جزييات بشم با كسي كه همو نميشناسيم ولي واقعا كنجكاويم گل كرد حسابي!ـ
مشکلی نیست. هر کسی نظر خودش رو داره.
پاسخحذفعالی...انگار کسی حرف ذهنت را خوانده باشد.
پاسخحذف