۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

کوتبوس

روزهای تنبلانه‌ای را در کوتبوس می‌گذرانم. اگر چه مقالات و کتابهای بسیاری روی سرمان ریخته‌اند تا بخوانیم، اما هیچکدام دلیل بر توقفم در این مکان نیست. فرصت برای رفتن دارم. اغلب آخر هفته‌ها را می‌توانم به سفر بگذرانم، اما هیچ جا نمی‌روم. حتی تلاش خاصی برای شناختن همین شهر هم انجام نداده‌ام. به پارک معروفش سر زده‌ام و منطقه‌ی قدیمی را یکبار دیده‌ام، اما از آن حس کنجکاوی و عطش برای شناختن جاهای جدید خبری نیست. شاید باید قبول کنم که برای این‌جور کارها پیر شده‌ام. 
کوتبوس اگرچه شرقی‌ترین شهر روی نقشه‌ی آلمان نیست، اما از نظر فرهنگی شرقی‌ترین است. منظورم ارتباط دادن شهر با مشرق زمین نیست، کوتبوس شاید بیشترین شباهت به آلمان شرقی کمونیستی را در خودش حفظ کرده باشد. خارجی‌ها حالت غریبه دارند و پیدا کردن مسئولینی که به زبان انگلیسی صحبت می‌کنند، حتی در خود دانشگاه کار مشکلی‌ست. کارهای اداری، نامه‌های رسمی، مکالمات تلفنی همه به زبان آلمانی‌ست. اما با اینحال پیشرفت من در یادگیری این زبان بسیار کند و آهسته پیش می‌رود. نهایتا می‌توانم در نانوایی بگویم از کدام نان و چه مقدار می‌خواهم. بقیه‌ی اجناس توی قفسه‌های فروشگاه هستند، توی سبد می‌گذارم و به صندوقدار سلام و متشکرم می‌گویم. مردم اینجا خونسرد و مودبند. یکی از علایقم قدم زدن در چهارشنبه بازار میوه و سبزی‌ست تا روابط مردم با همدیگر را تماشا کنم. آلمانی بودن زنها را بلافاصه می‌توان تشخیص داد. در خیابان شق و رق قدم برمی‌دارند، صورتشان جدی‌ست و نگاهشان به مستقیم است. یک‌جور اعتماد به نفس خاصی دارند که مثل یک پوسته‌ی محافظ احاطه‌شان کرده. موقع نگاه کردن چشمهایشان می‌چرخد، سرشان را نمی‌چرخانند. 
یک چیزهایی در این شهر باعث تعجبم می‌شود، اول اینکه اتومبیل‌ها هیچ‌وقت برای عابر پیاده توقف و یا آهسته نمی‌کنند مگر اینکه سر چهار راه باشند و چراغ عابر پیاده سبز باشد. تا اینجا همه چیز قانونی و قابل هضم، اما غیر از چهار راهها، در هیچ کجای خیابانها خط‌کشی عابر پیاده وجود ندارد. عموما باید در نزدیکی مدارس و دانشگاهها، محلهایی که تردد عابر پیاده در آنها زیاد است، خط کشی یا تابلویی برای جلب توجه رانندگان وجود داشته باشد، اما اینجا خبری از آن نیست. از ساختمان اصلی دانشگاه تا ساختمان کتابخانه باید از خیابانی عبور کنیم که اتومبیلها با سرعت از آن عبور می‌کنند. هیچ امکانی هم برای تسهیل عبور و مرور دانشجوها اتخاذ نشده. یا اینکه با تاریک شدن هوا، چراغهای راهنمایی چشم زن می‌شوند و برای عبور از یک خیابان تاریک باید مدتی طولانی منتظر بایستیم تا اتومبیلها با سرعت فراوان عبور کنند. این احساس به من دست داده که در این شهر به محض داشتن یک وسیله‌ی نقلیه، چه دوچرخه باشد و یا اتومبیل، شخص راننده در مقام برتری نسبت به عابر پیاده قرار می‌گیرد و باید این برتری را به اثبات برساند!
دانشگاه هم مشکلاتی چند دارد. دولت بودجه‌ها را کم کرده و قرار است این دانشگاه را با یک دانشگاه دیگر ادغام کنند تا هم در تعداد کارکنان صرفه‌جویی کنند و هم در تعیین بودجه. همین موضوع علت مهم کلاسهای پر جمعیت و بی‌برنامه‌ی ماست. اما هر چه باشد از آمدن پشیمان نیستم. امریکا آنقدر به نظرم دور است که نمی‌دانم کی راضی می‌شوم آن پرواز یازده ساعته را تحمل کنم. 


۲ نظر:

  1. فونتت خیلی ریزه، آدم دچار مشکل می شه توی خوندن، یه فکری به حالش بکن

    پاسخحذف
  2. شما احیانا Ctrl + رو امتحان کردی؟

    پاسخحذف