امروز در ایالات متحده عید شکرگزاریست. خانوادهها دور هم جمع میشوند، بوقلمون کباب میکنند، در کنارش چند نوع خوراک میگذارند، پورهی سیب زمینی شیرین، یک جور پودینگ نان و سبزیجات که شیرین نیست، سس کرنبری، سالاد گرم لوبیا سبز و اگر تعداد مهمانها زیاد باشد ران کباب شدهی خوک یا ماهی درسته یا خوراکهای گیاهی کدو تنبل اضافه میشود. مهمانها با دسر و شیرینی و نوشیدنی از راه میرسند و مهمانی آغاز میشود. عید شکرگزاری تنها عیدیست که از رسم و رسوم امریکایی برایم جذابیت دارد، و فکر میکنم این مسئله بخاطر شباهتش به مهمانیهای ایرانی باشد، یک شب جمع شدن همهی اعضای خانواده، گفتگو و صرف غذا در کنار همدیگر، چیزی شبیه به شب یلدای خودمان. اگرچه نام این روز شکرگزاریست، معمولا هیچکس به یاد آن نمیافتد و به جز خانوادههای مذهبی از دعا خواندن خبری نیست. اما هر چه باشد، شب گرم و صمیمیایست که اعضای خانواده یا فامیل را به هم نزدیک میکند. معمولا اعضای خانواده که در مسافتهای طولانی از یکدیگر زندگی میکنند، و یا در سال گذشته از همدیگر دلگیر بودهاند این فرصت را برای گردهمایی غنیمت میشمارند.
البته مثل همیشه سیستم سرمایهداری سعی بر تسلط روی ماجرا دارد. روز بعد از عید شکرگزاری، یعنی روزجمعه، به جمعهی سیاه معرف است. البته این سیاهی ربطی به تاریکی یا غم و غصه ندارد. فروشگاههای زنجیرهای بزرگ با حراج کردن تعدادی از لوازم، سعی میکنند خانوادهها را به سمت فروشگاهها بکشانند و تمام اجناس ته انبار ماندهشان را به بهانهی کادوی کریسمس به ملت غالب کنند و انبارهایشان خالی شود. جمعهی سیاه معنیاش همین خالی شدن انبار است و یک اصطلاح غیر رسمیست. به عنوان کسی که دو سال در یک فروشگاه الکترونیک در ایالات متحده مجبور شده ساعت سه صبح روز تعطیل و بدون امکانات رفت و آمد به سر کار برود و با حیرت و حتی نفرت شاهد حملهی مردم به داخل فروشگاه باشد، باید بگویم که جمعهی سیاه برایم هیچ جذابیتی ندارد و در سالهای بعد بخاطر ندارم که در چنین روزی از خانه بیرون رفته باشم.
امروز من در خانهای در شرق آلمان نشستهام و دربارهی عید شکرگزاری در امریکا مینویسم. دلتنگی این روز برایم شبیه به دلتنگی شب یلداست، که دوست دارم پیش خانواده و فامیلهایم باشم. و البته نسبت به زندگی شکرگزارم. شکرگزارم چون زندگیام را خودم پیش میبرم، نه حرف و تصمیم دیگران. شکرگزارم که دچار افسردگی نیستم، و دارم یک زندگی عادی را میگذرانم و شکرگزارم چون در همین سال گذشته به چند آرزوی دیرینه رسیدم.
البته مثل همیشه سیستم سرمایهداری سعی بر تسلط روی ماجرا دارد. روز بعد از عید شکرگزاری، یعنی روزجمعه، به جمعهی سیاه معرف است. البته این سیاهی ربطی به تاریکی یا غم و غصه ندارد. فروشگاههای زنجیرهای بزرگ با حراج کردن تعدادی از لوازم، سعی میکنند خانوادهها را به سمت فروشگاهها بکشانند و تمام اجناس ته انبار ماندهشان را به بهانهی کادوی کریسمس به ملت غالب کنند و انبارهایشان خالی شود. جمعهی سیاه معنیاش همین خالی شدن انبار است و یک اصطلاح غیر رسمیست. به عنوان کسی که دو سال در یک فروشگاه الکترونیک در ایالات متحده مجبور شده ساعت سه صبح روز تعطیل و بدون امکانات رفت و آمد به سر کار برود و با حیرت و حتی نفرت شاهد حملهی مردم به داخل فروشگاه باشد، باید بگویم که جمعهی سیاه برایم هیچ جذابیتی ندارد و در سالهای بعد بخاطر ندارم که در چنین روزی از خانه بیرون رفته باشم.
امروز من در خانهای در شرق آلمان نشستهام و دربارهی عید شکرگزاری در امریکا مینویسم. دلتنگی این روز برایم شبیه به دلتنگی شب یلداست، که دوست دارم پیش خانواده و فامیلهایم باشم. و البته نسبت به زندگی شکرگزارم. شکرگزارم چون زندگیام را خودم پیش میبرم، نه حرف و تصمیم دیگران. شکرگزارم که دچار افسردگی نیستم، و دارم یک زندگی عادی را میگذرانم و شکرگزارم چون در همین سال گذشته به چند آرزوی دیرینه رسیدم.