۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

حس غریب

دیشب با بارتوژ (میزبانم) و دوستانش رفتیم محله‌ی قدیمی شهر را در شب ببینیم. همه‌جا خلوت بود و تک و توک آدم دیده می‌شد. داشتیم برمی‌گشتیم به طرف دانشگاه، یک عده نوجوانهای آلمانی ایستاده بودند و با هم حرف می‌زدند. دیدم بچه‌های خودمان یک جور نامحسوسی تغییر مکان دادند و مثل یک سپر دفاعی دوره‌ام کردند. راستش این کارشان مرا بیشتر ترساند تا نوجوانهایی که ایستاده بودند. بعد این سپر دفاعی بازهم در برابر یک عده دوچرخه سوار و پیاده تکرار شد. آنموقع به فکر فرو رفتم که چرا این اتفاق می‌افتد؟ چون من تنها زن گروه بودم؟ چون تازه وارد بودم؟ یا چون گروهمان کاملا خارجی می‌زد؟ سکوتم تا رسیدن به بار ادامه پیدا کرد. موقع ورود هم هنوز تحت تاثیر واقعه بودم و حس کردم کسانی که توی بار ایستاده‌اند دارند بد نگاهمان می‌کنند. اما با نوشیدن آبجو این خیالات از بین رفت. نشستیم و درباره‌ی تفاوت قوانین کیفری در آلمان و امریکا و لهستان و ایران و سوریه حرف زدیم. حسام، سوری‌ست. پرسیدم درباره‌ی وقایع کشورش چه احساسی دارد؟ گفت یک ترم از تحصیلش را پای تلوزیون و اینترنت در حال دنبال کردن خبرها از دست داد. اما باید زندگی کرد، هر چند که مغزت همیشه مغشوش باشد. گفتم کاملا حرفهایش را می‌فهمم. 
دیروز برای بارتوژ لوبیاپلو درست کردم. به اندازه‌ای درست کرده بودم که برای دو روز کافی باشد. نصف قابلمه را در یک وعده خورد، یکساعت بعد آمد پرسید اشکالی ندارد اگر بقیه‌اش را بخورد؟ می‌خواهد ببیند آیا غذا هنوز هم خوشمزه است یا نه! 

پ.ن. اینجا قیمت آبجو از آب ارزان‌تر است! 

۴ نظر:

  1. ازشان بعدا نپرسیدی چرا؟

    پاسخحذف
  2. آهان منم همین سوال ناشناس را دارم. نپرسیدی چرا سپر شده بودند؟

    ببین من ذلیل لوبیا سبزم.ما خورشی درستش می کنیم من موقع خوردنش به همه میگم هرچی می خواین بکشین بقیه ش مال منه...

    پاسخحذف
  3. در جواب شما بگم که بعضی محله‌های کوتبوس منطقه‌ی قرمزه و نئونازیها اونجا زندگی می‌کنند. در کل هم نوجوانانی که اون ساعت شب بیرون هستند دنبال دردسر می‌گردن. بارتوژ توی بخش Crime Scene Investigation برای پلیس کار می‌کنه و می‌گه به یمن وجود این نوجونها ما همیشه تو اداره‌ی پلیس کار داریم. تو خود حدیث مفصل بخوان...

    پاسخحذف
  4. سلام دختر

    آلمان خوش بگذره

    خیلی خوش بگذره

    پاسخحذف