۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

موسیقی

داشتم چند عکس قدیمی را ویرایش می‌کردم، آهنگهای آشنا یکی بعد از دیگری می‌آمدند و می‌گذشتند. وقتی این موزیک آمد، انگار یکمرتبه مرا برد به جایی که در هر لحظه‌، گوشه‌ای از بودنم آنجا را طلب می‌کند. جنوب کلمبیا. شاید آن موسیقی گوشنواز و آرامش‌بخش نباشد، اما مرا می‌برد به جایی که قلبم را گرم می‌کند. امروز دیدم رنگ دلتنگی‌ام چقدر با سبز سالسا در هم آمیخته.

Son de Cali
Colombia

شعرش درباره‌ی این است که چه بر سر ما آمده، ما که روزی عاشق بودیم، چه شد که همه چیز تمام شد. ریتم این موسیقی غمگین نیست، برعکس، زیباترین رقص‌های سالسا را به خاطرم می‌آورد. و یکی از زیباترین آنها رقصی بود از یک زوج هنرمند تمام و عیار در یک سالسا بار در شهر پوپایان دیدیم. زن و مردی که لحظه‌ی ورودشان همه‌ی کارهایشان مثل نمایش بود، کتهایشان را روی صندلی انداختند، دست همدیگر را گرفتند و از همدیگر دور شدند تا جایی که تنها انگشتانشان به هم مماس بود. آنوقت تمام بار پر جنب و جوش محو تماشای این‌دو شدند. محو چرخشهای زن و هدایت ماهرانه‌ی مرد. همه آنجا نشسته بودند و لذت می‌بردند. نه باید بلیطی می‌خریدیم، نه به رقاصها مدیون بودیم. تنها نشسته بودیم و در آن بار تاریک از زیباترین اجرای رقص سالسا لذت می‌بردیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر