دارم میروم، یک مدتی توی کنج دلم گم شوم. تنهایی آزارم میدهد. اینترنت آزارم میدهد، نتوانستن، نبودن، نداشتن، آزارم میدهد. دیوانهوار میخواستم الان جای دیگری باشم. آدمهای اطرافم، انگار وجود ندارند. توی خیابان که اشک ریختم، دانستم که تمام شد. اینجا هم جای ماندن نیست. زندگی بر سر خطی تمام میشود که در آن کار، برای فراموش کردن است و بس. ای کاش این یک سال، وجود نمیداشت. ای کاش به ما یاد نمیدادند تسلیم شدن یعنی سرنوشت.
چه بلایی سرت اومد فرشته عزیز خودتو عذاب نده همه چیز درست می شه به گذشت زمان اعتماد کن
پاسخحذفخوشحالم که هنوز ادم هایی هستند که نبودن نداشتن و نتوانستن ازارشان میدهد ادمهایی مثل تو که هنوز میتوانند نفس بکشند نفس های عمیق میتوانند احساس کنند میتوانند اشک بریزند خوشحال باش که میان اینهمه روزمرگی هنوز زنده هستی
پاسخحذف