اتومبیل پیکی تا خرخره پر بود. کوله و چادر و چمدان روی صندلی عقب تلنبار شده و یک گوشهی کوچک مانده بود برای من. اما راحت نشسته بودم و صندلی سادهی آن، بسیار راحتتر از صندلی پژو و پراید و سمند بود. راننده را نمیشناختم، آقای مسنی بود و در کنارش آقای معمار نشسته بود، این دو نفر برنامهی دورهمی به مناسبت بزرگداشت فردوسی و خیام را سرلوحهی این سفر کرده بودند. همین دورهمی دوستانه در محضر شعرای بزرگ دیار خراسان بهانهای بود برای راهی شدن به این سفر، سفری که برنامهریزی مدوّنی نداشت و بخصوص نمیدانستیم شب را در کجا سر خواهیم کرد.
قرار بود شب اول را در دامغان باشیم و روز دوم تا مشهد برویم.
قرار بود شب اول را در دامغان باشیم و روز دوم تا مشهد برویم.
در امامزاده جعفر دامغان، هر روز دم غروب فرشها را پهن میکنند |
امازاده جعفر در دامغان |
روبروی مسجد تاریخانه |
درخت انجیری بیرون از تاریخانه قرار دارد که دلبری میکند |
درخت انجیر |
شب را در این پارک چادر زدیم. خوابیدن در جایی که این کاجهای کهنسال نگهبانمان بودند، عمیق و آسوده بود |
سلام
پاسخحذفچقدر لذت میبرم از سفرنامههات.
و کاش این گذر از دامغانت رو زودتر دیده بودم تا اینجا مهمونم میشدی.
ممنون از شما :)
حذف