به بَرَش گرفته کوهی، که در او بسی شـکنهاست کـــه چـــو گیســـوان پـُرپیـــچ، فتـــــاده بر کنـارش
به «کلیدر»ش، کلیدی ز بهشت «دربهشـت» است و به خـاورش، «شه فضل» و بــه «خرو» رُودبارش
ز میان و هـــر بــَر کــــوه، روانـــه گشتـــه، جــویی بـــه زلال اشــک چشــــــم است، روان جــویبـارش
به صــبا حکایت، این شهــر، رقم کشیـد «عبـدی» مگــــرش به حُسن شعـــرش، نــزند ز رُخ غبــارش
خوشخوشان به سمت نیشابور رفتیم. در مسیر رفت، وقتی از سمنان خارج شده و به سبزوار نزدیک میشدیم، کویر جای خودش را به دشتهای سبز و مزارع آباد میداد، و نیشابور اوج سرسبزی و زیبایی مسیر بود. تابلوهای ورود به شهر، مسافران را به شهر قلمدانهای مرصّع و پایدارترین شهر ایران خوش آمد میگفتند. در همان مسیر ریواس خریده بودیم، ریواسهای درشت و آبدار که بعدا برایمان توضیح دادند دور جوانهها را سنگچین میکنند و جوانه برای رسیدن به نور باید قد بکشد.
حالا در راه برگشت، از سمت مشهد به نیشابور میرفتیم که در پای بینالود زیبا خفته بود.
ظهر بود که به شهر رسیدیم، میزبانمان یاسر بود، جوانی ساده و بیهیاهو. با دوچرخه به دنبالمان آمد تا راهنماییمان کند. آنقدر روحش تازه و لطیف بود که همان گفتگوی کوتاه باعث شد احساس غریبگی نکنیم. گفت در خانه دو مهمان دیگر هم دارد، علاوه بر آن، مهمان جدیدی از فرانسه هم شاید به ما بپیوندد. خانهای که میگفت، خانهی کوچکی بود، یا بهتر بگویم، یک سالن دراز، با یک حیاط کوچک، اما بسیار صمیمی و خودمانی. با مهمانهایش دور میز نشستیم و غذا خوردیم، بعد از ناهار، نفس تازه کردیم تا گپی بزنیم و آشنا شویم. مهمان فرانسوی هم از راه رسید، جوانی به اسم نیکلا، که بیشتر به قزاقها شبیه بود تا فرانسویها.
بعد از ظهر به سمت مقبرهی خیام رفتیم. نیکلا با من همراه شد که در ابتدا مقبرهی عطار و محوطهی شادیاخ را ببینیم و بعد به مقبرهی خیام و برنامهی دورهمی برسیم.
|
بلوار عرفان با درختهای کاج سربلند، بین آرامگاه عطار و آرامگاه خیام کشیده شده |
|
آرامگاه عطار نیشابوری |
عطار نیشابوری، بزرگ شاعریست که به دست سربازان مغول کشته شد، و آثارش به آتش کشیده شد. او تنها با آثاری شناخته میشود که در زمان زندگیاش به شهرهای دیگر برده شده بود.
به یاد این شاعر متقدم و تاثیر گذار، چند بیتی از وادی طلب، از هفت شهر عشق او در منطقالطیر را زمزمه کنیم...
چون فــرو آیــی به وادی طـلـب پیشت آید هر زمانی صد تعـب
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تـافتن گیـرد ز حضـرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یـک طلـب گـردد هزار
وقتی در ماهان کرمان به شاهنعمتالله رفته بودم، خادم آن مکان توضیح داده بود که از ورودی محوطه تا انتهای آن (بعد از درختان سرو) هفت درب در یک راستا قرار گرفتهاند که هفت در عرفان هستند. ای کاش برای آرامگاه عطار نیز چنین طراحی محیطیای انجام شود و این بنای کوچک هشتضلعی، بخشی از درک بازدیدکنندگان از سلوک معنوی باشد.
|
شادیاخ، بقایای کاخ شادی که دو مصیبت حملهی مغول و زلزله را به خود دیده بود |
شادیاخ یا کاخ شادی یکی از بخشهای شهر قدیم نیشابور است که حفاری شده. این بخش از محلههای اشرافینشین نیشابور بوده که از قرن سوم تا هفتم هجری مسکونی بود و گفته میشود یعقوب لیث صفار دستور داده بود در این مکان باغهای زیبایی احداث شود. در دورهی سامانیان و غزنویان نیز شادیاخ محل استقرار سپهسالار خراسان به شمار میرفت. همچمنین گفته میشود تاجگذاری طغرل سلجوقی و ازدواج ملکشاه سلجوقی در کاخ شادیاخ بوده. این کاخ در زمان حملهی مغول ویران شد و پس از آن بر اثر زلزلهای در قرن دوازدهم هجری بقایای آن نیز از بین رفت.
|
در بخشی از محوطه اسکلتهای کشف شده در فضای محصور شیشهای حفاظت شدهاند |
|
نیکلا |
|
باورنکردنیترین قسمت بازدیدمان، دیدن تپههای تاریخی بود که به جولانگاه موتورسیکلت سوارها تبدیل شده بود! در اینترنت این موضوع را دنبال کردم و ظاهرا این محوطههای تاریخی به علت نبود بودجه به حال خود رها شدند و مردم نیشابور هم ظاهرا چیزی از تاریخ خونبار خود نمیخواهند... |
از اینجا به سمت آرامگاه خیام رفتیم که در انتهای دیگر بلوار عرفان قرار داشت. محوطهی بزرگ و باغ زیبای آن، به همراه بنایی دلربا که باد در آن میرقصد، همان جایی بود که باید میبود. تمام دلنشینی معماری و عطر بهاری، میتوانست زیباترین خاطره را برایم بسازد، اگر صدای بلندگوهای امامزاده محروق در همسایگی، اینقدر آزاردهنده نبودند. اصوات بسیار بلند، ناموزون و گریان، آنهم در روزهای بعد از نیمهی شعبان که قاعدتا باید به شادی برگزار شوند، زجرآورترین چیزیست که در محوطههای مذهبی وجود دارد، آنهم در کنار آرامگاه شاعری که بیشترین بازدیدکنندهی شهر را به سوی خودش میخواند، و چند روز دیگر سالروز میلادش است. ای کاش بلندگوها میسوخت، و میتوانستم با آرامش به امامزاده هم بروم، نه اینکه دست روی گوشها بگذارم و از آن محیط فرار کنم...
|
آرامگاه خیام |
|
دورهمی بزرگداشت خیام |
دورهمی بزرگداشت خیام، علیرغم سر و صدای محیط، بسیار خوب برگزار شد. آقای معمار رباعیات را پرینت گرفته بود و علاوه بر دعوت شدههای دورهمی که انگشت شمار بودند، بازدیدکنندههای آرامگاه میآمدند، جزوهای میگرفتند و در خواندن مشارکت میکردند. تجربهی بسیار خوبی از مشارکت خودجوش مردم بود و باید برای این خیام خوانی دلنشین به آقای معمار آفرین گفت.
* شانزده هفده سال پیش، وقتی به استانبول ترکیه رفته بودم، در بازار فرش فروشهایش یکی از تاجران فرش وقتی فهمیده بود من ایرانی هستم، مرا به حجرهاش دعوت کرده بود و چای سیب تعارف کرده بود. او عاشق خیام بود و ترجمهی اشعار خیام را به ترکی و انگلیسی از حفظ بود، کاغذ و قلم به دست من داده بود که تو را به خدا بیا یک رباعی از خیام را به فارسی برایم بنویس... و من هر چه فکر کرده بودم یک رباعی کامل به خاطرم نیامد که نیامد. آنموقعها تلفن هوشمند و اینترنت همراه هنوز خواب و خیالی بیش نبود و نمیشد مثل امروز یک جستجوی گوگل انجام داد و کل رباعیات خیام را برای او نوشت. اما چیزی که از آنروز به یادم مانده، احساس شرمساری بود از اینکه من شاعر و دانشمند کشور خودم را نمیشناسم، در حالی که کسی مثل این مرد، تنها با چند بیت ترجمه شده که حق مطلب را هم ادا نمیکنند، اینطور عاشق ادبیات و کشور من است.
|
در حالی که یاسر برای کار به سفر رفته بود، من و دیگر مسافرهای خانهاش اوقات خوشی در کنار یکدیگر داشتیم |
|
سری به اماکن معروف نیشابور زدیم، از جمله کاروانسرای شاه عباسی که به مرکز فروش صنایع دستی تبدیل شده |
|
در کارگاه فیروزهتراشی |
|
در بالای یکی از حجرهها چند تابلو از عکسهای قدیمی بود که میشد برای هر کدام داستانی طولانی ساخت |
|
با اینکه با نیکلا خداحافظی کرده بودیم اما هر جا که میرفتیم بازهم او را میدیدیم! |
|
از بازار عبور کردیم، اما چیزی نخریدیم. |
اما نیشابور زمانی ما را مهمان دلرباییاش کرد که به دهکدهی چوبین رفتیم، جایی که یک مسجد تمام چوب ساختهاند و باغ و فضایش آدم را مست میکند. دهکدهی چوبین ده کیلومتر دورتر از آرامگاه خیام در جادهی اسحاق آباد قرار گرفته. جاییست جدا از شهر و هیاهوی اتومبیلها. همان ابتدای باغ زیر انداز پهن کردیم و پا به جوی آب زدیم. بعد در زیر سایهی درختان سپیدار و صدای بهم خوردن برگهایشان به خوابی دلچسب فرو رفتم و وقتی چشم باز کردم، جهان زیباتر شده بود.
|
به سمت مسجد چوبین |
|
داستان ساخت مسجد چوبین |
|
مسجد چوبین نیشابور |
|
بوتههای یاس امینالدوله به استقبال، عطر میپراکندند |
|
گفتهاند مسجد مانند کشتی وارونهایست. از داخل میشود این شباهت را بهتر فهمید. |
|
ای کاش میشد عطر این بوتهها را با تصویرش ذخیره کرد |
از نیشابور بیرون رفتیم، به این امید که تا قبل از غروب به روستای کلیدر برسیم، همان کلیدرِ محمود دولت آبادی. اما جستجوی کلیدر، راه را برای سفری بیهدف، اما پربار در دیار خراسان راهی کرد.
ممنون بخاطر عکس های زیبا
پاسخحذف