جایتان خالی هفتهی پیش اصفهان بودیم. داستان هم از یک آش شروع شد! دوستان عزیزم نسیم و بابک در اقامتگاه بومگردی حوضک آش نذری میدادند، گفتند بیا آش نذری بخور! گفتم دارم میآیم! آخرش هم به جای یک نفر، شش نفر شدیم و رفتیم.
من یک تصوری دارم، آنهم اینکه شهرها نفس شما را میفهمند. اگر بدانند دوستشان ندارید، با شما بد تا میکنند. اگر دوستشان داشته باشید، لحظههایی به شما هدیه میکنند که انتظارشان را نداشتید. من اصفهان را دوست دارم، اصفهان هم با من خوب تا میکند، گاهی هم با درخشش یک اتفاق غیر منتظره، حالم را بهتر میکند!
اقامتگاه حوضک کوچک است اما محیط دلنشینی دارد. پشت مسجد جامع و در نزدیکی سبزه میدان واقع شده. این، هم خوبیهایی دارد و هم سختیهایی. خوبیاش این است که از در که میروی بیرون، وسط بافت قدیم هستی، خیلی راحت میتوانی توی کوچهها گم بشوی و آخر از کسی تقاضا کنی تا اولین خیابان اصلی برساندت! سختیاش در تضاد فرهنگیست، بین بافت مذهبی که مسجد و بافت قدیم را احاطه کرده، و مسافرهای پر شور و شوق که میخواهند قلب اصفهان را بشناسند. این تضاد کار حوضکیها را سخت خواهد کرد، اگرچه معتقدم که به مرور زمان از شدت این تضاد کم خواهد شد.
اما حوضک دلنشین با یک اتاق کرسیدار منتظر من بود! دو شب زیر کرسی خوابیدم و جانم تازه شد! جالب اینجاست که هنوز افتتاح رسمی نکرده، مسافرهای خارجی راهشان را به حوضک پیدا کردهاند. کسانی که این خانهی قدیمی در حال مرمت را دیدهاند، توی وبلاگشان راجع به آن نوشتهاند و آنطور که نسیم تقویم را نشانم داد، چهار اتاق نقلی حوضک به سرعت پر شدهاند! این نشان میدهد که مسافرهای اصفهان چقدر تشنهی تجربهی ناب اقامت در فضای سنتی با قیمت معقول هستند و چقدر این مقوله در اصفهان کم و ناکافیست.
توی این سفر علاوه بر دو بار غرق شدن توی فضای مسجد شیخ لطفالله و عاشقانه چرخ زدن زیر کوشک هشت بهشت، به دو جای جدید هم سر زدم، که هر دو تجربهی بسیار خوبی بودند. اول، موزهی موسیقی در جلفا، که موزهای خصوصی و با کیفیت بود، و بانیان آن به همراه دو نفر دیگر در اتاق عمومی برایمان موسیقی اجرا کردند (که تجربهی خشک موزهگردی را به یک تجربهی زنده و با روح تبدیل کرد) و دوم چاه حج میرزا! قهوهخانهای که در آن فقط چند قلم خوراک یافت میشود، دیزی، بادمجان و کشک، املت، و دوغ و گوش فیل! این قلم آخر را خیلی اصرار کردند امتحان کنیم ولی آخرش راضی نشدم! به گمانم این هم از نشانهی پیریست. اما اگر تابحال به این قهوهخانه نرفتهاید، آب دستتان است پایین بگذارید و بروید آنجا یک ساعتی لم بدهید و توی فضای عجیبش غرق شوید. بیشتر از این توضیح نمیدهم، فقط بروید و امتحانش کنید.
این وسط به محلهی دردشت رفتیم و توی کارگاه قلمکار آقای عبادی نشستیم و چای خوردیم و سفره قلمکار خریدیم، من هم برای مسافرهای آلمانی ترجمه میکردم و آقای عبادی سر ذوق آمده بود و کلی برایمان صحبت کرد. بعدا که داشتیم با مهسا از همان گذر عبور میکردیم آقای عبادی صدایمان زد و آنچنان با ما خوش و بش کرد انگار صد سال است هم محلی هستیم، و همین حال و احوال گرم خیلی به ما چسبید. مهسا نان شیرمال تعارف کرد و آقای عبادی دعایمان کرد.
یک اتفاق عجیبی هم که افتاد، روز آخر در میدان نقش جهان بود، داشتیم میرفتیم که به هشت بهشت برسیم که جوانی به ما سلام کرد، و پرسید خانم ثابتیان؟ من هنوز هم از برخورد با کسانی که مرا از طریق وبلاگم میشناسند شوکه (و البته خرکیف) میشوم! آنهم اینجور بیمقدمه و ناگهانی! خلاصه که دمتان گرم، ای همهی کسانی که اینطور غافلگیرم میکنید و حالم را خوب میکنید! ممنون آقای باقری و خوشحالم که اینطور وسط میدان نقش جهان غافلگیرم کردید.
خلاصه که، اصفهان حال ما را خوب میکند، آنها که اصفهان را دوست ندارند تقصیر از خودشان است.
خلاصه که، اصفهان حال ما را خوب میکند، آنها که اصفهان را دوست ندارند تقصیر از خودشان است.
حوضک کوچک |
اقامتگاه بومگردی حوضک |
اتاق من در حوضک |
آش نذری در حوضک |
آقای عبادی، هنرمند دوست داشتنی محلهی دردشت |
برادران کیانی در کارگاه قفل سازی و فلزکاری. میگویند پرویز تناولی در هر سفرش به اصفهان به این کارگاه میآید |
قفلهای دست ساز و منحصر بفرد در کارگاه کیانی |
بازوبند فولادی ساختهی آقای کیانی |
قفلهای میلیمتری که کار میکنند! کارگاه کیانی |
کارگاه مینا کاری |
اسم استاد میناکار را فراموش کردهام. محلهی دردشت اصفهان |
یاد گرفتیم که قبل از قلمزنی، پشت سطح را با قیر میپوشانند تا روی کار حالت ارتجاعی داشته باشد |
موزهی موسیقی اصفهان |
موزهی موسیقی اصفهان |
شهریار شکرانی از بنیانگذاران موزهی موسیقی اصفهان، در حال اجرای ساز و آواز |
مهرداد جیحونی، دیگر بنیانگذار موزهی موسیقی اصفهان، اصالتا کرد است و بسیار شوخ طبع |
از بلایی که سر خود میآوریم و عجبا که نمیبینیم |
حسرت لمس آب |
جان جانان |
وه که چه زیبایی تو!! |
و در آخر، خداحافظی از مسجد جامع |
تا زود... |
من کامنت میذارم ولی نمیاد نمیدونم چرا :))
پاسخحذفخواستم بگم کاش یه جوری میةونستم بابت عکسها و حال خوب امروزم ازت تشکر کنم . مرسی :)
نمیدونم مشکل کامنت چیه.
حذفمخلصیم. ایشالا همیشه خوب :)
فکر مشکل وقتیه که دارم با اسمم و آدرس وبلاگم کامنت میذارم و با اکانت گوگل نیستم :دی
حذف