تجربه نشان داده که با اضافه شدن هر فرد به تعداد سفر کنندهها، زمان معینی از برنامهریزی عقب میافتیم و وقتی که این افراد اعضای خانواده باشند این تاخیرها دوچندان خواهند بود! بنابراین حرکت کردن در ساعت ده و نیم به جای ساعت هشت صبح یک مسئلهی کاملا عادیست و شما که تجربهی سفر با افراد مختلف دارید نباید از این مسئله خم به ابرو بیاورید. پدر خانواده خودش به اندازهی کافی حرص میخورد! پسر خانواده که دیشب خیلی مشتاق آمدن با ما بود صبح بازیش گرفت و دلدرد را بهانه کرد. این بیماریهای نسل جدید هم جالب هستند. من تابحال نمیدانستم ارتباط مستقیمی بین درمان دلدرد و وای فای وجود دارد!
قرار بود صبحانه را در پارک جنگلی قرق بخوریم، ولی به جایش در آشپزخانه خوردیم و با مقدار زیادی میوه و تنقلات (من هم شک کردم که به جای گنبد داریم میرویم قندهار) بالاخره حرکت کردیم. باد گرم عجیبی از صبح شروع به وزیدن کرده بود و بخصوص در جاده که میرفتیم برگهای پاییزی را به رقص درمیآورد که پیاده شدیم کمی عکس بیاندازیم اما نتیجهاش به دل هیچکداممان نچسبید. در عوض پارک جنگلی قرق فضای بسیار دلنشین و زیبایی بود و میشد صبح تا شب را در یک پیک نیک در این فضای پاییزی گذراند. البته دلمان برای یک میمون تنها در قفسی کوچک در ابتدای پارک سوخت. بعد از کمی پیادهروی، مدت زمان بیشتری را در پارک رانندگی کردیم و بالاخره به جاده برگشتیم تا به گنبد کاووس برسیم.
قرار بود صبحانه را در پارک جنگلی قرق بخوریم، ولی به جایش در آشپزخانه خوردیم و با مقدار زیادی میوه و تنقلات (من هم شک کردم که به جای گنبد داریم میرویم قندهار) بالاخره حرکت کردیم. باد گرم عجیبی از صبح شروع به وزیدن کرده بود و بخصوص در جاده که میرفتیم برگهای پاییزی را به رقص درمیآورد که پیاده شدیم کمی عکس بیاندازیم اما نتیجهاش به دل هیچکداممان نچسبید. در عوض پارک جنگلی قرق فضای بسیار دلنشین و زیبایی بود و میشد صبح تا شب را در یک پیک نیک در این فضای پاییزی گذراند. البته دلمان برای یک میمون تنها در قفسی کوچک در ابتدای پارک سوخت. بعد از کمی پیادهروی، مدت زمان بیشتری را در پارک رانندگی کردیم و بالاخره به جاده برگشتیم تا به گنبد کاووس برسیم.
گنبد کاووس که شهر نسبتا تازهسازیست، در اطراف برج گنبد قابوس (مرتفعترین برج تمام آجر جهان با قدمت هزار سال) ساخته شده اما به نسبت گرگان شهر بیروح و بیاتفاقی به نظر میرسید. خیابان اصلی را ادامه دادیم تا به تپهی برج رسیدیم و اتومبیل را در همان کوچهی کنار تپه پارک کردیم. هر قدم که به سمت برج برمیداشتیم انگار هیبتش چند برابر میشد. دربارهی این برج مرتفع و حیرت آور که چند زلزلهی شدید را از سر گذرانده و ترک برنداشته برای شماره دی ماه امسال در مجلهی جهانگردان نوشتهام.
متاسفانه برج گنبد قابوس تبلیغات لازم برای یک سایت میراث جهانی را نداشت. میگفتند روز قبل بازدید مجانی بود و به همین علت دفترک (بروشور) معرفی میراث تمام شده بود. توضیحات مختصری در قابهای روی دیوارهی تپه به سمت برج وجود داشت اما کافی نبود. با کمی سرمایهگذاری میشود این بنای بینظیر را بهتر معرفی کرد و سوغاتهای کوچکی مثل نمونک (ماکت) برج در اندازهی کوچک و به صورت مجسمههای گچی یا گلی با کیفیت برای فروش عرضه کرد. همچنین ارائهی اطلاعات آموزشی دربارهی شگفتیهای برج، زندگی شمسالمعالی قابوسبن وشمگیر و همچنین شهر قدیم جرجان ضروری است.
از نمای بیرونی برج عکاسی کردیم و بالاخره از درب باریک و بلندش وارد استوانهی عظیم تو خالی شدیم. در داخل فضا به جز تابلویی که دربارهی موارد ممنوعه تذکر میداد هیچ چیزی وجود ندارد. در واقع برج گنبد قابوس که به دستور قابوس ساخته شده، آرامگاه او نیست چراکه جسد او هیچگاه در این مکان یافت نشده. اما آدم میتواند سرش را به سمت بالا بگیرد و در تاریکی تخمین بزند که گنبد آجری چقدر بالا قرار گرفته. در بالای برج پنجرهای وجود دارد که کمی نور از آن به داخل میآید اما گردن برج تا آن بالا در تاریکی مطلق فرو رفته. حیرت انگیز است ساختن چنین بنای عظیمی در بیش از هزار سال پیش.
با اینکه سر و صدا و آواز خواندن جزو موارد ممنوعه در تابلوی سازمان میراث بود، اما خانمی در وسط دایره ایستاد و آواز خواند. قطعا در طراحی برج آواز خواندن در نظر گرفته نشده بود چون مهندسی آوایی آن اصلا با مسجد شاه اصفهان قابل مقایسه نیست.
بعد از کمی عکاسی در محوطه و در پارک مشرف به گنبد قابوس، به سمت جنوب غربی شهر حرکت کردیم تا در پشت امامزاده یحییبن زید به ویرانههای شهر قدیم جرجان برسیم. وضعیت این منطقه به مراتب بدتر از وضعیت برج بود. هیچ تابلوی مشخصی مسیر را نشان نمیداد و خیلی شانسی پیدایش کردیم. یک تابلو به معرفی مختصر شهر پرداخته بود و چند منطقهی حفاری شده که دورادور هر کدام سیم خاردار کشیده شده بود بدون هیچ توضیحی رها شده بودند و در بعضی حفرهها آشغال جمع شده بود. وقتی به عکسهای ویکیپدیا دربارهی این سایت ثبت ملی مراجعه کردم، حجم تخریب کاملا مشخص بود. از طرفی وقتی به پایگاه میراث فرهنگی در همان محوطه مراجعه کردم کسی حضور نداشت تا لااقل راهنمایی کند به کدام جهت باید برویم. این شد که با نارضایتی شهر گنبد را به مقصد غرب ترک کردیم.
شتربانی با موتور |
بعد از صرف ناهار به سمت گرگان در حرکت بودیم و من تصورش را هم نمیکردم که قرار است مهمان رنگ و روح طبیعت باشم. در مسیر که بودیم، جایی از جاده کندیم و به سمت کوه رفتیم در حالی منظرهی زیبای کوه خودش نوید رسیدن به جایی رویایی را به ما میداد. از روستایی تمیز* با مردم خوشرو عبور کردیم و من به حال ساکنان روستا غبطه خوردم. در ابتدای مسیر پیادهروی خانوادهای که در پارکینگ توقف کرده بودند به ما گفتند محلیها گفتهاند بالا نروید، احتمال شکستن درخت هست. باد گرم به شدت میوزید و هوا گرم و تابستانه و نفسگیر شده بود (حدود ساعت دو همان شب زلزلهای با بزرگی ۴/۲ ریشتر در منطقهی علیآباد استان گلستان، حتی گرگان را لرزاند و من به ارتباط وزش باد گرم و زلزله ایمان پیدا کردم).
با احتیاط به سمت بالا رفتیم و در هر پیچ و هر گذر، مبهوت زیبایی خیرهکنندهی طبیعت بودیم. آنقدر از این پیادهروی انرژی پیدا کرده بودم که میتوانستم تا قلهای هم بالا بروم. این همان گردش پاییزی بود که سال گذشته فرصتش را از دست داده بودم و امسال هم فکر میکردم دیر به آن رسیدهام. روحم از انرژی پر شد.
* اسمی از این مکان یا روستا نمیبرم چون نمیخواهم به تمیز و بکر بودنش آسیب برسد. آنهایی که اهل هستند و برای کوهنوردی و طبیعتگردی به این مکان رفتهاند حتما آنرا بازخواهند شناخت، اما با حجم تخریبی که از هموطنانم دیدهام، ترجیح میدهم دربارهی مکان سکوت کنم و تنها چشمهایتان را دعوت کنم تا از تصاویر این بهشت دیدن کنند.
سلام. سفرنامه جالبی نوشتید. بله وقتی کسی به همسفرها افزوده میشه، یک مقدار برنامه ها به هم میریزه! من در مورد بیخدایی می نویسم. اگر دوست داشتید سری هم به من بزنید.
پاسخحذفسلام. ممنون که سر زدید.
حذفبه موضوع خدا یا بیخدایی علاقه ندارم. ممنون از دعوت.
حالا بعدا آدرس رو به دوست و آشناهایی که قول میدن مراقب طبیعت باشن بده (;
پاسخحذفآدرس حضوری داده میشود!
حذفمنظورم اینه که خودم باید همراهشون برم تا مراقب طبیعت باشم :))
حذف