۱۳۹۵ آبان ۲۲, شنبه

وات د فاز؟؟؟

وضعیت طوری‌ست که نمی‌شود گفت انتخابات تمام شد، برگردیم سر زندگی‌مان. شب انتخابات می‌گفتم آمریکا در یک شوک بزرگ فرو رفته، که قرار است خیلی طول بکشد. چون هیچ علاقه‌ای به هیچکدام کاندیداها نداشتم هم کلا از فضای انتخاباتی‌شان فاصله گرفته بودم و برایم مهم نبود. اما نمی‌فهمم که الان اعتراض این عده‌ای که می‌آیند توی خیابان برای چیست. انتخاباتی کاملا قانونی انجام شده و توی خیابان ریختن در اعتراض به آن قانون‌شکنی‌ست. در واقع مسئله این است که این عده خیالشان راحت بود که ترامپ رای نمی‌آورد و برای همین قبل از انتخابات اعتراض نکردند. حالا یکمرتبه با شوک انتخاب او مواجه شده‌اند و می‌خواهند آب رفته را به جو برگردانند. نمی‌شود. مملکت قانون دارد. باید همان اول اعتراض می‌کردند که چرا شرایط مالی کمپین‌ها طوری بود که هیچ کاندیدای مستقلی شرکت نکرد، یا اینکه چرا به جای رسیدگی به تصمیمات افتضاح سیاسی، ذره‌بین را می‌گیرند توی مسایل رختخواب کاندیداها. اینجاست که دموکراسی حسابی کم می‌آورد، چون افسارش افتاده به دست رادیو تلوزیون و اینترنت. مملکت به این بزرگی اینهمه رجال و نساء سیاسی گردن کلفت دارد که جرات نمی‌کنند کاندیدای ریاست جمهوری بشوند چون مسایل رختخوابشان می‌تواند شرفشان را بر باد بدهد. 
اما جو دیگری که این روزها بر امریکا حاکم شده، قدرشناسی از اوباماست. مردم تازه درک کرده‌اند که چه رییس جمهور عزیزی داشته‌اند، از همین حالا دلشان برای او تنگ شده، برایش ویدئو درست می‌کنند، برایش پیغام می‌فرستند و مطمئنم که روز خداحافظی‌اش سخت خواهند گریست. 
چه چیز ترامپ ترس دارد؟ من که می‌گویم سکوت این روزهایش ترس دارد. مازندرانی‌ها اصطلاحی دارند، وقتی کسی ساکت می‌شود، طوری که می‌خواهد جلب توجه نکند و مثلا می‌خواهد بگوید «من نبودم»، می‌گویند طرف «مول» شده. حالا این روزها که ترامپ مول شده و در سخنرانی پیروزی‌اش از بادی‌گاردها تشکر می‌کند و در دیدارش از کاخ سفید مودب می‌نشیند و کلا خودش را از هر گناهی مبرا نشان می‌دهد مرا می‌ترساند. 
اه، دیگر نمی‌خواهم حرفش را بزنم. 

۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبه

گذر

این مطلب را با مطلب قبلی با هم نوشته بودم. بعد فکر کردم بهتر باشد روزمرگی را از آن موضوع کلی‌تر جدا کنم. 
اما ادامه‌ی خانه‌نشینی در امریکا:
تابحال دختر خوب خانواده بوده‌ام و سعی کرده‌ام زیاد از خانه دور نشوم. یک مقدار هم نشستن در خانه‌ی پدر و مادر تنبلم کرده. به برادرهایم سر می‌زنم، با برادرزاده‌ام بیرون می‌روم و روزها می‌گذرند. امروز با هم به سیب فروشی رفتیم تا لپتاپ را به متخصصانش نشان دهم. با اینکه از قبل وقت گرفته بودم بیشتر از نیم ساعت معطل شدیم. برادرزاده‌ام تازگی‌ها دارد فرق دنیای متریالستی و دنیای خارج از آمریکا را می‌فهمد، امروز در آن نیم ساعت آدمهای مختلف را نشانم می‌داد و حدس می‌زد تا چه اندازه در دنیای متریالیستی غرق شده‌اند. کلا که می‌گفت این فروشگاه بوی متریالیسم می‌دهد. خب راست می‌گفت! مخصوصا بعد از آخرین نمایشی که سیب برپا کرد و سهامش سقوط کرد (آنهم یکماه بعد از اینکه آیفون ۷ را معرفی کرده بود و سهامش سقوط کرده بود)، بازهم مردم دنبال خریدن جدیدترین محصول هستند و این جز متریالیسم معنی دیگری ندارد. خود من هم جزو این جمعیت هستم و از محصولات سیب با محدودیتهایش دست برنمی‌دارم و برادرزاده‌ام به همین خاطر به من متلک می‌گوید. همچنین می‌گوید هر وقت تلفن ال‌جی‌ اش سوخت می‌خواهد تلفن قدیمی بدون امکان اتصال به اینترنت بخرد و از تکنوولوژی بکشد بیرون. فعلا که این چیزها را می‌گوید ولی وقتی با همین تلفن ال‌جی می‌رود توالت را اشغال می‌کند و فوتبال بازی می‌کند، یاد حرفهایش درباره‌ی تکنولوژی نیست!
اما با همین برادرزاده به پیاده‌روی و ورزش هم می‌رویم و مخصوصا با هوای عالی مثل امروز، حسابی لذت می‌بریم. دو سه روز بود که این شهر بارانهای شدید داشت، حتی گاهی به بارانهای استوایی شباهت پیدا کرده بود! به همین خاطر امروز آسمانی کاملا آبی رنگ با ابرهای سفید بسیار زیبا داشتیم که آدم را مجبور می‌کرد نفس عمیق بکشد و لبخند بزند. 
یک کاری که این روزها باید انجام بدهم و فراموش می‌کنم، خوردن داروست. داروهای ای‌دی‌اچ‌دی را در این مدت که اینجا هستم قطع کرده‌ام. یک علتش البته آسودگی خیال بود، مشکلات زندگی شخصی را همانجا توی ایران گذاشته بودم و آمده بودم برای استراحت. اما این استراحت طولانی باعث شده که داروها را فراموش کنم و اگرچه در ظاهر نیازی به آنها نداشته‌ام، اما واقعا در تمرکز کردن دچار مشکل شده‌ام و نتوانسته‌ام کارهایی که باید در این مدت انجام می‌دادم را به سرانجام برسانم. بازهم مشکل عدم تمرکز در مطالعه، یا مشکل فراموش کردن کارهای مهم (از جمله تلفن زدن به فامیلها) به سراغم آمده و یا حالا که لپتاپ را باز کرده‌ام تا در وبلاگ بنویسم یادم نمی‌آید چه موضوعی در نظرم بود. 
امشب با برادرزاده‌ام روی یوتیوب ویدئوهای مختلف تماشا کردیم، رسیدیم به یک ویدئو از جاده‌ی چالوس، و اگرچه سالهاست از جاده‌ی چالوس و ترافیکهای بی‌صاحابش دوری کرده‌ام، اما دلم داشت برای آن لامصب پاره می‌شد! اصلا نمی‌فهمم چرا ویدئویی از یک جاده که می‌تواند مثل دهها جاده‌ی دیگر دنیا باشد اینطور مرا حالی به حالی می‌کند! چرا اگر یک ویدئو از جاده‌های آرژانتین و بولیوی و کاستاریکا می‌دیدم، با اینکه حس خوبی از یادآوری خاطرات می‌داشتم، بازهم اینجور هوش از سرم نمی‌برد. اصلا مگر کلا چندبار از جاده چالوس عبور کرده‌ام؟ مگر اصلا خاطره‌ای توی ذهنم مانده؟ این لامصب چیست که اینقدر قوی مرا به سمت خانه می‌کشد؟ 

اندر احوالات منظم شدن

یک کار جدیدی که شروع کرده‌ام سرگرم شدن با طراحی بولت ژورنال است. Bullet Journal یک جور دفترچه یادداشت و تقویم و برنامه‌ریزی شخصی‌ست که خود شخص آن را به سلیقه‌ی خودش طراحی می‌کند. برای آنها که ای‌دی‌اچ‌دی دارند و ذهنشان همزمان با شصت چیز مختلف درگیر است راه حل خوبی‌ست. البته برایم چیز جدیدی نیست، چون دو سه سالی می‌شد که روشها و کدها و راه حل‌هایی به ذهن خودم رسیده بود و داشتم انجام می‌دادم، ولی قالبی که در اینترنت معرفی شده از نتیجه‌ی کار من پیشرفته‌تر است، مثلا فهرست دارد (که من قبلا با کشیدن شکل یا خطاطی بالای صفحه برای خودم علامتگذاری می‌کردم) یا در زمینه‌ی برنامه‌ریزی‌های کوتاه، میان و بلند مدت راه حلهای متنوعی در اختیار می‌گذارد. بهترین چیزی که این روش در اختیار قرار می‌دهد همین کلمات کلیدی بولت ژورنال است که با یک جستجوی گوگل می‌تواند اشکال و طرحهای مختلفی از آدمهای مختلف را بیاورد جلوی چشم آدم. دیگر لازم نیست مدتی طولانی به دنبال واژه‌ی کلیدی برای جستجو در گوگل بگردیم. مدتی‌ست دارم با چندتا از این روشهای پیشنهادی آزمون و خطا می‌کنم و با خودم عهد کرده‌ام کمال طلبی را یک مدتی توی جعبه بگذارم و نگذارم بیرون بیاید. بخاطر همین با اینکه دیدن خط خوردگی‌ها یا صفحه‌ی جا افتاده نفسم را بند می‌آورند ولی سر می‌گذارم به بی‌خیالی و یکمرتبه در یک‌جای بی‌ربط از دفترچه موضوع جدیدی را می‌نویسم و بعد عنوانی برایش درست می‌کنم، مثل ناکتابها! ناکتابها مطالبی هستند که باید توی برنامه‌ی مطالعه‌ام بگذارم، اما کتاب نیستند. مثلا مطلبی از یک وبسایت یا مجله یا حتی فایل پی‌دی‌اف هستند که معمولا توی شلوغی کارها فراموش می‌شوند و خاک می‌گیرند. حالا برایشان فهرست درست کرده‌ام، محل پیدا کردنشان را هم در فهرست می‌نویسم و یک مربع کوچک هم برای هر کدام می‌گذارم که وقتی خواندن تمام شد تیک بزنم. از این جور عناوین زیاد دارم، اما فکر می‌کنم دو سه دفتری باید شهید بشوند تا هم عناوین و تنظیماتم جا بیفتند و هم خودم به استفاده از این دفترچه‌ی برنامه‌ریزی عادت کنم. 
حالا مقداری درباره بولت ژورنال توضیح بدهم: با اینکه تبلیغات گسترده‌ای برای یک برند خاص ایجاد شده و انواع ماژیک و برچسب برای خریداری پیشنهاد می‌شوند، ولی برای درست کردن بولت ژورنال تنها به یک دفترچه و یک خودکار نیاز دارید. روش پیشنهادی می‌گوید چهار صفحه‌ی اول را برای فهرست (Index) خالی بگذارید، همه‌ی صفحات را شماره گذاری کنید و بعد هر صفحه‌ای که استفاده می‌کنید برایش عنوان درست کنید و عنوان را با شماره‌ی صفحه توی فهرست بنویسید. چهار صفحه برای برنامه‌های آینده نیاز دارید که روش پیشنهادی می‌گوید اسمش را بگذارید Future Log. (بدیهی‌ست بنده با آوردن کلمات انگلیسی قصد ندارم بگویم حتما از همین کلمات استفاده کنید بلکه می‌خواهم کار جستجوی گوگل برایتان راحت‌تر شود). روش پیشنهادی می‌گوید هر کدام از این چهار صفحه را به سه قسمت تقسیم کنید و دوازده ماه آینده را در آنها بنویسید تا برنامه‌های آینده را ماه به ماه تقسیم کنید. لازم نیست تقویمهای شما از اول سال یا فصل شروع شوند. تقویمتان را از همین امروز شروع کنید. صفحات مختلف بر حسب علاقه یا اهمیت به این مجموعه اضافه می‌شوند و به خودتان دلداری بدهید که این دفترچه‌ی آزمون و خطاست و کم‌کم به تکامل میرسد. فعلا من یک صفحه تقویم را رها کرده‌ام و صفحه تقویم جدیدی نوشته‌ام که مشکلات اولی را ندارد اما بازهم کامل نیست. همچنین صفحات مختلفی برای ایده‌های متنوع دارم اما هنوز هم در تلاشم به راه حلهای جدید برسم و کم‌کم بی‌نقصشان کنم. کدگذاری کارها را راحت‌تر و سریعتر می‌کند. می‌توانید کدها را خودتان مشخص کنید یا از کدهای پیشنهادی استفاده کنید. این بخش را تحت عنوان Signifiers پیدا کنید. 
برای راهنمایی‌های بیشتر به این وبسایت بروید. آقای رایدر کرول این روش را ابداع کرده و به ثبت رسانده. عبارت بولت ژورنال را در عکسهای گوگل و ویدئوهای یوتیوب جستجو کنید و ایده بگیرید. اگر مثل من درگیر یکجا جمع کردن دریای اطلاعات و برنامه‌ها و ایده‌ها بودید همین حالا دست به کار شوید. شاید هم یک فروم برای گفتگو و تبادل نظر درست کنیم؟