امروز شادمان بودم. خانه را رفت و روب کردم، عود روشن کردم و دمی رقصیدم. لباس بیرون پوشیدم و به خیابان رفتم. محله را دوست دارم و دیدن مردم در خیابان به من انرژی میدهد. امیدوارم که من هم به آنها انرژی بدهم، لااقل جوانی که سر کوچه سوپر مارکت دارد این را به من گفته، گفته شما همیشه بشّاش هستید، وقتی میایید توی مغازه آدم انرژی میگیرد. میخواهم سادهلوح باشم و فکر کنم که همه همینطورند، و از دیدن زنی که با اعتماد به نفس و بدون آرایش، اما با لبخندی عمیق به خرید میآید و تشکر کردنش از ته دل است حال آنها را هم خوب میشود. کاسبهای این محله محترم و مؤدبند. لااقل محترمها، مؤدبها و خوشنامهایشان را پیدا کردهام و برای خرید به فروشگاههای بزرگ نمیروم. وقتی میگویند خدا برکت بدهد، نور برکت را حس میکنم.
مغازهای سر خیابان پیروز هست که نان و شیرینی میفروشد، شیرینیهای خشک، مثل کیک یزدی و پای میوه. تا امروز آنجا نرفته بودم. امروز رفتم تا برای مهمانهایم کمی شیرینی بخرم. از فروشندهی جوان پرسیدم فلان شیرینی در طبقه دوم چیست؟ نمیدانست. گفت کیک. گفتم خب میبینم که کیک است، تویش چیست؟ رفت و از نانوا پرسید. آمد گفت کشمش. چند تا سئوال دیگر هم پرسیدم. پرسیدم کدام اینها تازهتر است؟ گفت همهي اینها تازهتر است! یاد قناد دیگری در کرج افتادم که پرسیده بودم کدام این شکلاتها بهترند، گفته بود این بهتر است، آن بهتر است، همهشان بهترند! گفتم پس نیم کیلو کیک یزدی بده. گفت اینهمه بساط فقط برای نیم کیلو؟ بیشتر ببر با خانواده بخورید، کیکش خوب است. گفتم همان نیم کیلو کافیست. گفت نیم کیلو که چیزی نیست، بیشتر ببر، با خانواده میخورید کیف میکنید. گفتم نه. در خانهی ما همه رژیمند. گفت فکر کردم که... حرفش را تمام نکرد. کیکها را گرفتم و تشکر کردم. با خودم فکر کردم آیا محله دارد مرا رصد میکند؟ آیا اهل محل به زنی که با اعتماد به نفس و بدون آرایش، اما با لبخندی عمیق به خرید میآید چگونه نگاه میکنند؟
سر راه خرمالو و لیمو شیرین خریدم. همه چیز دیگر مهیا بود تا از مهمانهایم پذیرایی کنم. مهمانهای عزیزی که تا همین یکساعت پیش داشتیم حرف میزدیم. دوستانی بسیار قدیمی، که از سی و چند سال پیش هنوز گهگداری همدیگر را میبینیم، ساعتها حرف میزنیم، جانمان تازه میشود. برایشان با عشق غذا درست میکنم. میخواهم آنها هم در طعم غذا حسش کنند. لذت میبرم از اینکه خانه دارد جایگاه واقعیاش را پیدا میکند و آدمها کمکم پیدایشان میشود. مهمانها به خانه روح میدهند. چقدر تماشای لذتشان سرشار از زندگیم میکند. این خانه، در این محله، دارد جایی میشود که باید باشد.
سلام
پاسخحذفاین نوشته خیلی حس خوبی داره.
ممنونم. لطف دارید.
حذف