البته این سفر هیچ شباهتی به سفرهای عادیام نداشت، اول اینکه سفری کاری بود، بنابراین از ساعت هشت صبح الی شش هفت عصر مشغول کارگاه میراث ناملموس بودیم، دوم اینکه برای ناهار و شام سوار اتوبوس میشدیم و به یک مکان واحد میرفتیم که البته جای بینظیری بود، یک باغ طبقاتی در ارتفاعات شهر که از درختهای سیب و گلابی و انواع انگور در آن فراوان بود و حتی لازم نبود دست دراز کنی تا به سیب یا انگور برسی. فضا واقعا مثل باغ بهشت بود و رستوران عطر سیب در یاد و خاطرهها به عنوان باغ میوهی بهشتی باقی ماند. بعد از صرف غذا به ساختمان استانداری یا محیط زیست برمیگشتیم تا کارگاه را ادامه بدهیم. آشنایی با دکتر پرمون فرصت مغتنمی بود، بالاخره هم چشمم به جمال دکتر طالبیان روشن شد، یک آقای گودرزی نامی هم صحبت کرد که برای من بیشتر شبیه برنامههای تلوزیونی توهم توطئه بود، چون با اینکه حرفهایی که میزد تا حدودی درست بود، اما لحنش به اندازه برنامههای شبکه یک ناشیانه و یکطرفه بود. در روز آخر بالاخره نوبت به من رسید که درباره رشته میراث در دانشگاه برندنبورگ، درباره نکات مبهم در کنوانسیون پاسداری از میراث ناملموس و درباره فعالیت خودمان در موسسه صحبت کنم. بعد هم جلسه پرسش و پاسخ و بعد ناهار، و در این روز فرصت سر زدن به چند مکان تاریخی دست داد، آنهم بخاطر اینکه بین غار علیصدر و بافت قدیمی شهر، بافت را انتخاب کرده بودم.
و اما: من تابحال چیزی درباره استر و مردخای نمیدانستم. نمیدانم شما تا چه اندازه میدانید. به هر حال ما به دیدار مقبرهی این دو نفر رفتیم و متولی آن با غرولند جمعیت تقریبا بزرگ ما را راه داد، بعد جلوی ساختمان مقبره و در واقع درب کوتاه عجیبش ایستاد و برای بازدیدکنندهها توضیح داد که استر، نام اصلیاش هدسه بوده و در کودکی والدینش را از دست داده و عمویش مردخای او را به فرزندی قبول کرده بود. این دو نفر از قوم یهود بودند که کورش هخامنشی نجاتشان داده بود، و در واقع استر که در جوانی بسیار زیبا بوده با روایات مختلف به همسری خشایارشا در میآید. متولی میگفت همسر اول خشایارشا یعنی وشتی که زرتشتی بوده فوت میکند و در شرایطی که هامان، وزیر خشایارشا تلاش میکند که یهودیان را از بین ببرد، مردخای به خواهر زادهاش سفارش میکند که به شاه جواب مثبت بدهد و با او ازدواج کند. در سایر منابع اینترنتی اطلاعات ضد و نقیضی داده شده و در برخی از آنها اشاره به قتل هامان و ده پسر او و پس از آن قتل هفتاد و پنج هزار ایرانی به دست یهودیان شده. اینکه کدام این اطلاعات موثق است خودش یک تحقیق مفصل میطلبد، آنهم در شرایطی که نوشتجات تاریخی درباره آن زمان چندان قابل اعتماد نیستند. من که شخصا به یونانیهای چشم چپ مانند هردوت اعتماد چندانی نمیکنم که البته در این مورد هیچ اشارهای هم نکرده، در عین حال اگر بخواهیم به کتاب استر عهد عتیق سندیت بدهیم آنوقت داستان قتل عام درست از آب در میآید. اگر حوصله دارید کتاب استر را از این منبع که ترجمههای متفاوت را با هم مقایسه میکند بخوانید. اما اگر از من بپرسید، من به سندیت کتابهای مذهبی عهد عتیق و عهد جدید هم مطمئن نیستم، بخصوص کتاب استر که نویسندهاش هم مشخص نیست و آنرا به اقلیت یهودیان ایرانی نسبت میدهند. هیچ هم بعید نمیدانم که این گروه اقلیت برای خوش کردن دل خودشان هم که شده داستانی از قتل عام هفتاد و پنج هزار نفر سر هم کرده باشند که با آن اعتماد به نفس از دست رفتهشان را باز بیابند. در هر صورت، فکر میکنم این موضوع تحقیق خوبی باشد و از آن معماهای تاریخیست که حل کردنش به مدت زمان زیادی وقت نیاز دارد.
هگمتانه |
بعضی از اشیاء در وصف نگنجند |
و برخی اشیاء ذهن یک انسانشناس را خیلی قلقلک میدهند |
آن لاکپشت که در آغوش گرفته... |
چقدر زیباییها داریم، اگر کمی به سر و رویشان دست بکشیم... |
همدانیها در روز تعطیل به گنجنامه میروند. |
کتیبهی گنجنامه متعلق به داریوش و خشایارشا |
آن قدیمها حجار استخدام میکردند، امروز با اسپری کارشان را راه میاندازند. مهم احساس مهم بودن است و اینکه این مهم بودن باید که تفهیم بشود به ملت. |
سلام بر حجة الحق شرف الملک شیخالرییس |
نسخه خطی نفیس از قانون بو علی سینا. صفحهی اول. |
گنبد علویان از قرون ششم و هفتم هجری با گچبریهای منحصر به فرد به یادگار مانده. |
سر در اصلی |
قسمتی از محراب و ورودی سرداب |
عجیب و غریب |
شاید بشود توریستها یا معمارها را در روز تعطیل به بازار برد، اما با یک انسانشناس چنین شوخیای نکنید. |
حتی درب مسجد جامع هم به رویمان بسته بود. اما... |
درب دیگرش باز بود. |
معماری هندسی ایران را با هیچ جا عوض نمیکنم |
کاش جمعه نیامده بودیم. |
توضیحات شیر سنگی |
تو که نازنده بالا دلربايي... |
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي... به مو گويي که سرگردون چرايي... |
و اما: من تابحال چیزی درباره استر و مردخای نمیدانستم. نمیدانم شما تا چه اندازه میدانید. به هر حال ما به دیدار مقبرهی این دو نفر رفتیم و متولی آن با غرولند جمعیت تقریبا بزرگ ما را راه داد، بعد جلوی ساختمان مقبره و در واقع درب کوتاه عجیبش ایستاد و برای بازدیدکنندهها توضیح داد که استر، نام اصلیاش هدسه بوده و در کودکی والدینش را از دست داده و عمویش مردخای او را به فرزندی قبول کرده بود. این دو نفر از قوم یهود بودند که کورش هخامنشی نجاتشان داده بود، و در واقع استر که در جوانی بسیار زیبا بوده با روایات مختلف به همسری خشایارشا در میآید. متولی میگفت همسر اول خشایارشا یعنی وشتی که زرتشتی بوده فوت میکند و در شرایطی که هامان، وزیر خشایارشا تلاش میکند که یهودیان را از بین ببرد، مردخای به خواهر زادهاش سفارش میکند که به شاه جواب مثبت بدهد و با او ازدواج کند. در سایر منابع اینترنتی اطلاعات ضد و نقیضی داده شده و در برخی از آنها اشاره به قتل هامان و ده پسر او و پس از آن قتل هفتاد و پنج هزار ایرانی به دست یهودیان شده. اینکه کدام این اطلاعات موثق است خودش یک تحقیق مفصل میطلبد، آنهم در شرایطی که نوشتجات تاریخی درباره آن زمان چندان قابل اعتماد نیستند. من که شخصا به یونانیهای چشم چپ مانند هردوت اعتماد چندانی نمیکنم که البته در این مورد هیچ اشارهای هم نکرده، در عین حال اگر بخواهیم به کتاب استر عهد عتیق سندیت بدهیم آنوقت داستان قتل عام درست از آب در میآید. اگر حوصله دارید کتاب استر را از این منبع که ترجمههای متفاوت را با هم مقایسه میکند بخوانید. اما اگر از من بپرسید، من به سندیت کتابهای مذهبی عهد عتیق و عهد جدید هم مطمئن نیستم، بخصوص کتاب استر که نویسندهاش هم مشخص نیست و آنرا به اقلیت یهودیان ایرانی نسبت میدهند. هیچ هم بعید نمیدانم که این گروه اقلیت برای خوش کردن دل خودشان هم که شده داستانی از قتل عام هفتاد و پنج هزار نفر سر هم کرده باشند که با آن اعتماد به نفس از دست رفتهشان را باز بیابند. در هر صورت، فکر میکنم این موضوع تحقیق خوبی باشد و از آن معماهای تاریخیست که حل کردنش به مدت زمان زیادی وقت نیاز دارد.
نمای مقبره از بیرون |
درب سنگین (به روایت متولی مقبره، چهار تنی) که با کلون چوبی داخل سوراخی که با قفل مسدود شده باز میشود و با کمترین فشار روی پاشنه میچرخد. |
ده فرمان روی دو لوحه |
مقبرههای چوبی کندهکاری شده، که به برخی امامزادهها شبیهند. |
تلفظ لاتین این دو اسم در واقع Esther و Mordechai میباشد. |
اگه پیشت بودم باید موهاتو میکشیدم! هرعکسیو نگاه می کردم بعد که زیرشو میخوندم، داشتیم یه جمله رو میگفتیم.
پاسخحذفمیدونی که من اول عکسا رو تماشا میکنم، بعد متن اصلی رو میخونم! خانوم شما کولاک کردین!
تخصصی هاش باشه بعدن حرف بزنیم ;)
بیا از تخصصی هاش حرف بزنیم
حذفآخیش... چقدر خوبه که دوباره مثل خودت بنویسی :)))
پاسخحذفخیلی خوب بود این گزارشت. اون عکس انارها رسما منو کشت...
قبل از اینکه در مورد استر و مردخای حرف بزنم باید بگم که تازگیا گاهی از خودم میپرسم آیا ما ایرانیها در حال حاضر لیاقت داشتن اون همه چیز خوب از گذشته رو داریم وقتی اینقدر بهشون بی توجهیم؟!
فکر نمیکردم نشناسیشون! حالا بگو به کجای تاریخ دقیقا میشه اعتماد کرد؟ منابع همیشه از یه طرف غش کردن. خیلی کم روایت مستند هست.
یادم بیار فیلمشو بدم ببینی...
اونایی که مثل خودم نبود کدوماست؟
حذفآره نمی شناختم. من فکر میکنم صحبت از لیاقت نیست، ارزشگذاریهامون ایراد دارن.
والا در چند ماه گذشته اونقدر درگیر ترسها و نگرانیهای کارت بودی که میترسیدم فکر کردن به جزئیاتی که همیشه بهش توجه میکردی رو فراموش کنی. با این گزارش مبسوط پر عکس بازجستی روزگار وصل خویش :))))
حذفدر مورد ارزش گذاری حق داری ولی باز به گمونم بی لیاقتیم.
نظر پست قبلی نرسیده آیا؟
ما داریم آدمهای لایق رو راحت از دست میدیم. به سرعت و راحت.
حذفالان رسید.