۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

Monte Verde

سفرنامه نویسی‌م خیلی نامنظم شده. مطالب قبلی رو که میخونم میبینم راجع به خیلی جاها خواستم بیشتر توضیح بدم و وعده دادم به پست بعدیش. پست بعدی هم همیشه یه مطلب متفاوت بوده. در ادامه همون روند میخوام از مونته ورده کاستاریکا بنویسم.
مونته ورده (که حرف اول کلمه دوم گاهی ب تلفظ میشه، بستگی داره در کدوم کشور حرف بزنید) یعنی کوه سبز. واقعیت هم همینه. اینجا یکی از سبز ترین نقاط دنیاست. یکی از توریستی ترین مناطق کاستاریکا هم هست. جاده ی بسیار بدی داره. جاده ی پر پیچ و خم و مالرو!!! که گاهی دو تا ماشین به زور از کنار هم رد میشن. خیلی برای من عجیب بود که جایی که انقدر به شدت توریستیه امکانات جاده ایش به این افتضاحی باشه. پاناما در مقایسه با کاستاریکا توریست کمتری داره ولی دور افتاده ترین مناطقش هم جاده آسفالته خوب داشت. علاوه بر این سرویس اتوبوس کاستاریکا هم در وضعیت بغرنجی به سر میبره. ما از پورتو بیه‌خو (جنوب شرق کشور) تنها اتوبوس موجود رو گرفتیم به سمت سن خوزه(در مرکز کشور)، و چون جاده اصلی ریزش کرده بد از مسیر فرعی به طرف پایتخت رفتیم. این همون جاده ایه که می خواستم از هیجان سرم رو بیارم بیرون از پنجرهٔ اتوبوس و با همهٔ وجود فریاد بزنم عاشقتم کاستا ریکا!!!!!!!!!!!!!
اما همین عوض شدن مسیر جاده ای باعث شد به تنها اتوبوس مونته ورده (واقع در شمال غرب کشور) دیر برسیم و چون فرصت موندن در سن خوزه رو نداشتیم، تاکسی گرفتیم تا اتوبوس مربوطه رو دنبال کنیم و نزدیک فرودگاه بگیریمش. و خوشحال بودیم که تونستیم جای نشستن پیدا کنیم چون اتوبوس قراضه، مسافر ایستاده هم سوار میکرد. واقعا وضعیت افتضاح اتوبوسرانی و جاده ای کاستاریکا من رو عصبانی کرده بود و حدس میزنم این وضعیت رو عوض نمیکنند تا بتونن تورهای گرون قیمتشون رو به توریست ها بفروشند. تور هایی که با اتوبوس کولر دار از سن خوزه حرکت میکرد و مسافر ها رو به گرون ترین هتل های مونته ورده یا سانتا النا میرسوند.
به سانتا النا که رسیدیم شب شده بود. هیچ هم برنامه نریخته بودیم که چه هتل یا هاستلی بریم. یه خانم با یه تابلوی هاستل دم ایستگاه اتوبوس ایستاده بود و ازمون پرسید هاستل میخواین؟ پرسیدیم چنده؟ گفت اتاق خصوصی داریم شبی بیست دلار. قبول کردیم. خانمه خیلی پر انرژی بود و تند تند حرف میزد. بهمون اجازه داد از اینترنت دفترش استفاده کنیم چون اینترنت عمومی اشغال بود. ازش پرسیدم آیا هیچ جایی هست که بتونیم بریم رقص محلی ببینیم؟ گفت اتفاقا یه جشن محلی دارن در محل پارک، که رقص و غذا و غرفه های فروش صنایع دستی دارن. خوشحال شدیم. حموم کردیم و لباس های تمیز پوشیدیم و تاکسی گرفتیم تا محل جشن. انگار همه شهر اونجا جمع بودن! بچه ها برای سوار شدن به چرخ و فلک سر و صدا میکردن، یه سری غرفه کباب و غذاهای ذرت دار درست میکردن (اصلا فکر ذرت مکزیکی رو نکنین ها! ذرت مکزیکی عجیب ترین اختراع ایرانی هاست!!!) و چند تا غرفه فروش صنایع دستی وجود داشت. در یه طرف صدای موزیک بلند بود و در طرف دیگه صدای یه بلندگو که با حرارت یه برنامه ای رو گزارش میکرد. اول رفتیم و یه کم رقص تماشا کردیم. بعد رفتیم طرف صدای بلندگو. از لابلای مردم که تو صف بودن رد شدیم و لحظه‌ای بعد خودمون رو تو یه پیست واقعی گاوبازی دیدیم!!!! برای ما که تا بحال گاو بازی از نزدیک ندیده بودیم این صحنه خیلی هیجان انگیز بود. سر و صدای ملت و نیش پشه های گاوکش رو به جون خریدیم و رفتیم جلو نشستیم و با هیجان گاوبازی تماشا کردیم!!! کم‌کم با اخلاق استادیوم گاوبازی هم آشنا شدیم! ذرت شیرین خریدیم و گاو بازها رو با صدای بلند تشویق کردیم!!! البته گاوبازی این منطقه فقط برای هنرنمایی بود و مثل اسپانیایی ها گاو بدبخت رو نمی‌کُشن وسط زمین. همین که یه نفر بتونه خودش رو روی گاو نگه داره و یا چند نفر بتونن جلوی گاوه شنل بچرخونن یا از زیر دست و پاش فرار کنند برای مردم شهر کافی بود. بلندگو اسم گاو و مشخصاتش و اسم صاحب گاو رو هم اعلام میکرد و مردم تشویقش میکردن. یکی از گاوها در حال جفتک انداختن اومد جلوی قسمتی که نشسته بودیم و با کوبیدن پاش توی چاله ی گل، یه مشت گل رو پاشید تو صورت و چشم من!!! من هم ضعف کرده بودم از خنده که باید از اونور دنیا بیام اینجا و همچین بلایی سرم بیاد. رفتیم بیرون که صورتم رو بشورم و یه مقدار از مردم عکس بگیریم.
اتفاق عجیب دیگه‌ای که افتاد، دیدن یک همکلاسی قدیمی بین جمعیت رقصنده بود! من به این تنها دختر مو بلوند در جمعیت در حال رقص نگاه میکردم و فکر میکردم آیا میشناسمش یا نه؟ اون من رو شناخت و اومد سراغم که تو اینجا چی کار می‌کنی؟ گفتم سفر!! تو چی؟ گفت ترم دانشگاهی خارج ز کشورشو میگذرونه!! یعنی شاخ در آوردیم ها!!! گفت بیا برقص. یکی از همکلاسی هاش رو بهم معرفی کرد که با هم برقصیم. اسمش یادم نمونده.
عجیب ترین چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود تنها این دختر و من و دوستم خارجی بودیم و بقیه مردم در فستیوال همه محلی بودند. مطمئن بودم جمعیت توریستهای این شهر از جمعیت خود شهر بیشتر نباشه باهاشون برابری می‌کنه. موقع برگشتن که دوتا جوون بهمون تعارف کردن باتاکسی‌شون شریک بشیم، با دیدن بارهای مدل امریکایی از حدس خودم مطمئن شدم. فرداش که رفتیم برای زیپ لاینینگ و اونهمه جمعیت امریکایی و اروپایی رو دیدم شاخ در آوردم!!
برام عجیب بود که یه عده یه مدت طولانی تو امریکا کار می‌کنن و بعد سفر میرن مثلا کاستاریکا. اونوقت تو هتلهایی اقامت میکنن که عین هتلهای کلرادوی امریکاست و به بارهایی میرن که با بارهای شیکاگو مو نمیزنه و میشینن بیسبال تماشا میکنن و آبجو میخورن (کاری که عینا در مملکت خودشون دارن انجم میدن). یا اینکه یه ویلا اجاره میکنن و تمام روز کنار استخر لم میدن و نوشیدنی میخورن. واقعا فلسفه ش رو نمیفهمم. خوب اگه میخواین از تعطیلاتتون اینجوری لذت ببرین اصلا چرا میرین یه کشور دیگه؟ چرا مدل زندگی رفاهی خودتون رو کپی می‌کنین تو یه کشور دیگه؟ خب بمونین تو همون خراب شده ی خودتون و کنار استخرهای میامی لم بدین!! چرا میاین فرهنگ یه کشور دیگه رو خراب می‌کنین و باعث میشین قیمت همه چی بره بالا؟
زیپ لاینینگ. ترجمه ی خاصی براش ندارم. فقط میتونم توضیح بدم از اون کابلهاییه که از بالای جنگل رد میکنن و شما با یه سری تجهیزات بهش آویزوون میشین و وییییژژژژ تا اون سر جنگل میرین!! اگر اسمش رو میدونین به من هم بگین. تجهیزاتش موتوری نیست و فقط با استفاده از گرانش زمین جلو میرین. اونم با سرعت زیاد!!! این برنامه از پیش تعیین شده ما در کاستاریکا بود که حتما امتحانش کنیم. و با اینکه یه مقدار از بودجه مون خارج بود، تصمیم گرفتیم عملی ش کنیم. مگه آدم چند بار میره کاستاریکا؟
کمپانی‌ای که ما ازشون بلیط خریدیم دوازده تا زیپ لاین داشتن. ده تای اول در فواصل کوتاه و دو تای آخر در فواصل بلند. از همون اول مشخص شد که من بخاطر وزن پایین بدنم مشکل ترمز دارم!! دو بار با درخت برخورد کردم که البته چیزیم نشد چون جفت پا رفتم توی درخت، نه با صورت!! سر چند تا کابل آخر، کارکنان تصمیم گرفتن همراه من بیان که فردا پسفردا مسئول مرگم نباشن!!! اتفاقا خوشحالم که این کارو کردن چون میتونستم با اطمینان خاطر منظره رو تماشا کنم و جیغ بزنم!!! لاین آخر کاملا از روی جنگل رد میشد. تصور کنین از لابلای درختها با سرعت بیاین و بیفتین تو فضای آزاد و در واقع توی آسمون حرکت کنین!!! از بالای بالای جنگل!!! نمی‌تونم براتون توصیفش کنم، اما مطمئنا زیباترین تجربه من از لذت بردن از طبیعت بود. البته به دوستان عکاس باشی هم از حالا این خبر بد رو بدم که عکسبرداری در حین زیپ لاینینگ ممنوعه چون خطر جانی داره و شوخی بردار هم نیست. بنابراین اصلا سئوال هم نکنین که عکس گرفتم یا نه.
بعد از ظهر به گلگشت رفتیم. تو یه جنگل خیلی تاریک و تا اندازه ای مخوف راه رفتیم!! دوستم قسم میخورد که پوما دیده. و چون ما هنوز از جونمون سیر نشده بودیم قبل از تاریکی کامل هوا برگشتیم. شب دوباره به محل فستیوال رفتیم. وقتی خواستیم بریم تو استادیوم گاوبازی، ازمون بلیط خواستن. دیدیم بلیطش نفری دوازده دلاره!! همین باعث شد بیش از پیش از گاوبازی دیشب حال کنیم!! 

۴ نظر:

  1. يا حسين!!
    بعدا" ميام ميخونم!

    پاسخحذف
  2. سلام...
    به گمونم این زیپ لاینینگ احتمالا همون سیستم تیرول باید باشه.... نیازی نیست کاستاریکا باشی که!!
    موفق باشی و شاد..
    پ.ن: میرم بقیشو بخونم.. بیکاریه دیگه!!

    پاسخحذف
  3. آخ آخ جای من خالی بوده رو همین هوای کاستاریکا !

    عجب نکته ی جالبی گفتی در مورد آمریکایی ها وقتی میان مسافرت!

    پاسخحذف
  4. وای چه جالب..
    خیلی هیجان انگیز بود....همیشه خوش باشی ;)

    پاسخحذف