اولین بار که به آرژانتین رفتم یک توریست تازه کار بودم!! چند سالی از اقامتم در امریکا میگذشت و در به در دنبال راهی بودم تا از این مملکت بروم بیرون. اقامت خانواده خاله ام در آرژانتین بهانه ای بود برای کلید زدن به این سفر. در این که چقدر برای گرفتن ویزا دردسر کشیدم و چقدر ضرر مالی کردم حرف زیاد دارم. اما میخواهم بروم سر اصل مطلب. ورود به بوئنوس آیرس.
باتفاق بچه های خاله ام شبانه و با اتوبوس به بوئنوس آیرس رفتیم. اتوبوسهای راحتی که صندلی هایشان کاملا عقب میرفت و جای تکیه زدن پا هم داشت و میشد راحت توی آن خوابید. بین راه اتوبوس در کنار یک رستوران توقف کرد. شرکت اتوبوسرانی با این رستوران قرارداد داشت بنابر این تنها یک نوع غذا اما به صورت مجانی سرو میشد. آنجا بود که بهترین دسر تخم مرغی دنیا را خوردم!! صبح رسیدیم به ترمینال و پسرخاله و دخترخاله ام تصمیم گرفتند همانجا توی ترمینال صبحانه بخوریم. بچه ها زیاد فارسی حرف نمیزدند و من هم فقط دو سه کلمه اسپانیولی بلد بودم. کلا گروه کم حرفی بودیم اما با زبان اشاره همه چیز را به همدیگر میفهماندیم و اوقات خوشی داشتیم. در کافه ترمینال منو را گذاشتند جلوی من و برای خودشان صبحانه سفارش داند. من هم هر چه میخواندم چیزی سر در نمیآوردم. بچهها هم حوصله ترجمه همه چیز را نداشتند. یادم نمیآید اما فکر میکنم با یک لیوان چای کیسه ای و دو تکه نان صبحانه ام را سر کردم. بعد رفتیم به ایستگاه مترو. به من سفارش کردند مراقب وسایلم باشم. با نقشه مترو عکس گرفتیم و سوار شدیم. من مردم شیکپوش را تماشا میکردم و از هیجان دیدن این شهر سر جایم بند نبودم. درست در میدان اصلی شهر از مترو بیرون آمدیم. صبح یکشنبه بود و خیابانها به طرز وحشت آوری خلوت بودند. وسط خیابان اصلی شهر که به شلوغی و ترافیکش معروف است ایستادیم وعکس انداختیم. بعد رفتیم دنبال هتل. امیدی نداشتم بتوانیم جای ارزانی پیدا کنیم. اما خانمی که در حال خرید از یکی از دکه های خوراکی فروشی بود به ما آدرس هاستل داد. این اولین تجربه اقامت در هاستل برای من بود. همه چیز برایم عجیب و غریب مینمود. دیگر از خلوت اطمینان بخش امریکایی خبری نبود.
با اتوبوس به دیدن دیدنیهای شهر رفتیم. چون در روز یکشنبه اکثر محلهای کسب تعطیل بودند، به مکانهای توریستی رفتیم. قایق تور سوار شدیم و اسکله قدیمی و لا بوکا (la boca) را تماشا کردیم. تو اون یکی وبلاگ شرح مختصری به این سفر داده بودم. عصر رفتیم استادیوم ریور پلیت تا بازی فوتبال تماشا کنیم. اولین و آخرین تجربه استادیوم فوتبال من ! شب رفتیم تو گذرهای مرکز شهر و رقص مردم و کارای هنرمندای نقاش رو تماشا کردیم. اینجا بود که من واقعا عاشق این شهر شدم.
باتفاق بچه های خاله ام شبانه و با اتوبوس به بوئنوس آیرس رفتیم. اتوبوسهای راحتی که صندلی هایشان کاملا عقب میرفت و جای تکیه زدن پا هم داشت و میشد راحت توی آن خوابید. بین راه اتوبوس در کنار یک رستوران توقف کرد. شرکت اتوبوسرانی با این رستوران قرارداد داشت بنابر این تنها یک نوع غذا اما به صورت مجانی سرو میشد. آنجا بود که بهترین دسر تخم مرغی دنیا را خوردم!! صبح رسیدیم به ترمینال و پسرخاله و دخترخاله ام تصمیم گرفتند همانجا توی ترمینال صبحانه بخوریم. بچه ها زیاد فارسی حرف نمیزدند و من هم فقط دو سه کلمه اسپانیولی بلد بودم. کلا گروه کم حرفی بودیم اما با زبان اشاره همه چیز را به همدیگر میفهماندیم و اوقات خوشی داشتیم. در کافه ترمینال منو را گذاشتند جلوی من و برای خودشان صبحانه سفارش داند. من هم هر چه میخواندم چیزی سر در نمیآوردم. بچهها هم حوصله ترجمه همه چیز را نداشتند. یادم نمیآید اما فکر میکنم با یک لیوان چای کیسه ای و دو تکه نان صبحانه ام را سر کردم. بعد رفتیم به ایستگاه مترو. به من سفارش کردند مراقب وسایلم باشم. با نقشه مترو عکس گرفتیم و سوار شدیم. من مردم شیکپوش را تماشا میکردم و از هیجان دیدن این شهر سر جایم بند نبودم. درست در میدان اصلی شهر از مترو بیرون آمدیم. صبح یکشنبه بود و خیابانها به طرز وحشت آوری خلوت بودند. وسط خیابان اصلی شهر که به شلوغی و ترافیکش معروف است ایستادیم وعکس انداختیم. بعد رفتیم دنبال هتل. امیدی نداشتم بتوانیم جای ارزانی پیدا کنیم. اما خانمی که در حال خرید از یکی از دکه های خوراکی فروشی بود به ما آدرس هاستل داد. این اولین تجربه اقامت در هاستل برای من بود. همه چیز برایم عجیب و غریب مینمود. دیگر از خلوت اطمینان بخش امریکایی خبری نبود.
با اتوبوس به دیدن دیدنیهای شهر رفتیم. چون در روز یکشنبه اکثر محلهای کسب تعطیل بودند، به مکانهای توریستی رفتیم. قایق تور سوار شدیم و اسکله قدیمی و لا بوکا (la boca) را تماشا کردیم. تو اون یکی وبلاگ شرح مختصری به این سفر داده بودم. عصر رفتیم استادیوم ریور پلیت تا بازی فوتبال تماشا کنیم. اولین و آخرین تجربه استادیوم فوتبال من ! شب رفتیم تو گذرهای مرکز شهر و رقص مردم و کارای هنرمندای نقاش رو تماشا کردیم. اینجا بود که من واقعا عاشق این شهر شدم.
موفق باشی
پاسخحذف