قصد دارم که بنویسم. از سفرهای گذشته که ننوشتمشان، عکسایی که نگذاشتمشان، داستانهایی که نگفتمشان...
این مدت که دارم میروم تراپی، با یک قسمت از گذشتهام آشتی کردهام، و با گوشهی دیگری غرق خیالات میشوم. امروز توی اتوبوس شرکت واحد، در شلوغی بی سر و ته خیابان جمهوری بازهم یادم آمد که چقدر خوشحالم. چقدر خوشحالم که در ایران هستم. چقدر خوشحالم که آن جوری که میخواهم زندگی میکنم. چقدر خوشحالم که درگیر قید و بندهای مادی که این روزها تهرانیها را گرفتار کرده نشدهام. چقدر خوشحالم که هنوز هم توی این شهر، روحم میخندد.
برای همین تصمیم گرفتم سفری به گذشته داشته باشم. شاید بشود گفت قصد کردهام چنگ بزنم که از آن زیر مروارید بیرون بیاورم، در حالی که از چیزهای دیگری که بیرون بیایند هم میترسم. اما باید شهامتش را داشته باشم. بروم در عمق و چنگ بزنم، وگرنه این خزههای تیره یک روزی مرا خواهند بلعید.
به طور امتحانی میخواهم مطالب وبلاگ را به طور موازی روی سرویسی در ایران هم منتشر کنم. اینکه چقدر پای این موازی نویسی بمانم را نمیدانم. اما برای مدتی امتحانش میکنم.
سلام
پاسخحذفخدارو شکر. باعث خوشحالیه که همچنان مینویسید.
ممنون که امیدواری میدین. امیدوارم شما هم به زودی قلم به دست بشین.
حذف