۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

مادرکشی

فیلم مستند مادرکشی واقعا مثل این بود که به عزای یکی از عزیزانمان رفته باشیم. در دو جای فیلم نتوانستم جلوی هق‌هقم را بگیرم. یکی دیدن روستاهای خالی از سکنه، و دیگری سوختن نخلستان از آب شور.

به مردمی فکر می‌کردم که همه‌ی زندگی‌شان را از دست داده‌اند، خاک و زمین اجدادی را گذاشته‌اند و به شهرها پناه آورده‌اند. آن کسی که رفته هزار حسرت به دلش مانده و آنکه باقی مانده هزار شکنجه را در خاکش تحمل می‌کند، نماز باران می‌خواند، و منتظر روز خوبی‌ست بیاید.
 
تصمیمات غلط، سواد محدود، حرص مدرن و قدرتمند نشان دادن مملکت و سوء مدیریت چیزهایی بود که ذهنم را می‌انباشت. به چه قیمتی؟ 

فائزه در حین تماشای فیلم می‌گفت قلبم درد گرفت...
شهرزاد می‌گفت من اگر قرار بود این فیلم را بسازم وسطهای کار می‌مردم...
من فکر می‌کنم از کجا باید شروع کرد؟


۲ نظر:

  1. من اینجا را دوست دارم. از عکس ها و نوشته های خوبت ممنونم :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من هم ممنونم كه سر زدي و اين رو به من گفتي. خيلي برام باارزشه.

      حذف