۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

گشتی در همین حوالی

هفته‌ی پیش با چندتا از دوستان موسسه‌ی طنین طبیعت تیرگان به شاهرود و روستاهای اطراف رفتیم، دوستان برای کار و من برای استراحت. آدمهای مختلفی دیدیم، زیر آسمان آبی پررنگ نفس عمیق کشیدیم و مناظر کوههای برفی را با چشم بلعیدیم. بدون مقدمه برویم سراغ عکسها.
به سوی بهشت زمستانی
به سمت کلاته خیج رفتیم، از کنار بسطام و جنگل ابر گذشتیم و از جاده‌ی یخ‌زده به سلامت عبور کردیم.

خانه‌‌ی خانم عرب انصاری در محله‌ی قدیم کلاته خیج قرار داشت

ابزار سنتی هنوز هم مورد استفاده هستند. 

و رنگها و رنگها جمعند برای هنر

خانم عرب انصاری به همراه دختران و عروسهایش تعاونی تولید تانه تشکیل داده. تانه، حوله‌های دستبافت و از هنرهای دستی منطقه‌ی شاهرود است.

اگرچه خانم عرب انصاری در نمایشگاههای مختلف صنایع دستی شرکت می‌کند، اما این تعاونی تنها بخشی از جامعه‌ی هنرمند کلاته خیج است.

خانه‌های این منطقه با روشهای سنتی محافظت می‌شوند!

منطقه‌ی قدیمی کلاته خیج داستانها از روزهای شکوهمند قدیم در خود پنهان کرده.

هنوز در بافت خانه‌های مسکونی پیدا می‌شود.

یادگار گذشته‌ها دستی می‌خواهد که دوباره بلندش کند. حیف نیست؟

حیف نیست که زیبایی قدیم را با خانه‌های بی‌شکل عوض کرده‌ایم؟

و معدود ساکنان آن را تنها گذاشته‌ایم؟


شهربانو خانم می‌گفت این مرغ خرد است، آن بقیه کلان‌اند و این را اذیت می‌کنند، برای همین مرغ تا احساس خطر می‌کند می‌پرد بغل صاحبش

آن حفره‌ها در دو طرف برای باد نخوردن فانوس تعبیه شده.

بافت قدیم

بافت قدیم و خانه‌های مسکونی جدیدتر

در خیلی از خانه‌ها دار و چله‌ی تانه‌بافی برقرار است. چه بسا همین زنان تانه‌باف باعث حفظ فرهنگ منطقه‌اند.

تانه‌ای روی خط پایان

فاطمه هم مثل من جذب گلها شده بود

پیرمردهای کلاته خیج

باور می‌کردید چرخها هنوز به کار گرفته شوند؟

بافنده‌ی این تانه‌ها دارد عروس می‌شود. نخ مرغوب گرانقیمت تهیه کرده تا تانه‌های جهیزیه‌اش را خوب و با کیفیت ببافد

ابزار کار
روز دوم به کالپوش رفتیم، آنجا بانوی مهربانی به نام فاطمه صغری ما را به خانه‌ی پدرش دعوت کرد، توضیح اینکه پدرش به شیوه‌ی سنتی زندگی می‌کند، بخاری‌اش هیزمی‌ست و وسایلش را خودش می‌سازد کافی بود که دعوت را با سر قبول کنیم. خانه معمولی بود، اما وارد اتاق پدر که شدیم فهمیدیم خانه‌ی پدر یعنی چه. بوی هیزم در اتاقی که با نمدهای رنگی پوشیده شده بود و دیوارهایش با گل سفید شده بود و حتی لوله‌ی گاز شهری‌اش پشت محفظه‌ای فلزی پنهان شده بود آنقدر فضا را گرم و مطبوع کرده بود که نشستم و با تمام وجود آرامش آن اتاق را جذب کردم. اتاق حس خانه‌ی پدربزرگم را داشت، همان بو، همان گرما، همان آرامشی که بیش از سی سال بود تجربه نکرده بودم. 

صندوقچه‌ی دست‌ساز پدر 

نمد ترکمن

هاون دست ساز پدر


تخته گوشت دست ساز پدر

از بادام‌های محصول درخت حیاط برایمان آوردند تا شرط مهمان‌نوازی را به جا آورده باشند

بعد پدر فاطمه صغری خودش آمد. عذرخواهی کرد که بچه‌هایش از ما خوب پذیرایی نکرده‌اند، اما ما که به بهترین وجه پذیرایی شده بودیم. سلامت باشی پدر.

از آنجا به حسین آباد سوداقلند رفتیم. جایی که برای عکاسی از دریاچه‌ی پشت سد پیاده شدم و باد داشت مرا با خود می‌برد.

از پشت شیشه‌ی اتومبیل از فضایی عکس گرفتم که در تابستان به دشت شقایق معروف است

و در پایان لقمه‌ای چرب و لذیذ از کشک. (روایت شده که نامهای دیگر این غذا کاله جوش، کمه جوش و کشک جوش می‌باشد، نامش هر چه باشد به مزه‌ی دلچسبش و خواب سنگین بعد از آن خللی نمی‌رسد).

۶ نظر:

  1. ممنون از سفرنامه تان، یک سوال، اونجا مشکل کمبود آب (شرب و کشاورزی) نیست؟
    مسئله ای باعث نگرانی اهالی برای آینده شان باشد؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوشبختانه چون نزدیک کوههای البرز هستند مشکل کمبود آب را کمتر تجربه می کنند. در حرفهایشان این نگرانی نبود.

      حذف
  2. سلام.
    چقدر خوب بودن این عکس ها و گزارش.

    پاسخحذف
  3. سلام
    کوتاه و شیرین و دلپذبر.ممنون

    پاسخحذف