دو روز است که اروپا دیوانه شده و آنقدر باد آمده تمام جاده ها از شاخه های شکسته پر شده اند. مامان طبق معمول تماس گرفته با نگرانی می پرسد تو خوبی؟ طوری نشدی توی این طوفان؟ یاد مادربزرگم می افتم، از وقتی دایی کوچکترم مهاجرت کرده بود به امریکا، چشمهای نگرانش به تلوزیون بود که در خارج چه اتفاقاتی می افتد و نکند که این اتفاقات دارد در همان کوچه ای که دایی زندگی می کند افتاده باشد. آنموقع ها هم که اسکایپ و وایبر و تلفن ارزان نبود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر